*بیداری

عاشقانه هایم را خوابانده بودم!

صدای قدمهایت چگونه بود مگر

که بیدار شدند؟؟!

*...

با آمدنت آسمان چشمانم آفتابی شد،

خوب شد که آمدی

داشتم غرق می شدم...

*حصار!

قلبم لبریز از حس حضورت

احساسم سرشار از بودنت

و ذهنم پر از خیال توست

محاصره ام کرده ای!

می خواهم بمانم درون حصارت

نرو...

*تنهااایی!

گاهی دورت خیلی شلوغ می شود آنقدر شلوغ که احساس می کنی کسی شده ای ، چقدر ستایش ، چقدر عشق های آبکی ، چقدر ... خودت را بین اینهمه ازدحام گم می کنی ، چشمانت را می بندی و خوابت می برد و وقتی بیدار شدی تازه می فهمی که چقدر تنهایی!!!

*بازی

بوی لجن می آید ، بوی کثافت ، بوی هرزگی

و این یک بازی کودکانه نیست

بازی با آتش است!می سوزاند و از بین می برد و ویران می کند!

بوی لجن می آید ، بوی کثافت ، بوی هرزگی

و این یک بازی عاشقانه نیست

و بیچاره عشق! آلوده می شود و آغشته می شود به هوس...