*دعا

چند روزی میشه که یکی از دوستانم حالش خوب نیست و از دیروز توی بیمارستان بستری شده

حال من هم تعریفی نداره و به شدت نگرانم

امروز باید عمل بشه حتما

براش دعا کنید

*خنده...

من خنده ام میگیرد از حسی که وول می خورد توی وجودم و زیر پوستم جایی روی گردنم در انهنای فرو رفته اش را می سوزاند و می لرزاند دلم را
من خنده ام می گیرد از احساس احمقانه مالکیت با طعم گسی که لبهایم را جمع می کند و چشمهایم را ابری
آری خنده ام می گیرد از شک ، از تو ، از همه چیز و همه کس
می خندم بلند ، کشدار و بی وقفه
به شک ، به تو ، به همه چیز و همه کس
می خندم به عواطف بکر و دست نخورده ای که آلوده شدند
که لگدمال شدند
که له شدند
و فراموش شدند...

یکی این جا سردیشه.یکی همه ش شده زمستون.یکی بغض گیر کرده تو گلوش و داره خفه میشه.وقتی حرف می زدی،یکی نه به چیزایی که می گفتی که به صدات گوش میداد.یکی محو شده بود تو صدات.یکی دلتنگه.توی یکی از همین خونه ها،همین نزدیکی ها،دل یکی آتیش گرفته.کسی یک چیکه آب بریزه رو دلش شاید خنک شه.

چند روایت معتبر درباره ی زندگی
مصطفی مستور