ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
کسی آنجاست
میان بازوانش
درون آغوشش
و من ابلهانه می پنداشتم آنجا،
میان بازوانش ، درون آغوشش تنها سهم من از این دنیاست!
می پنداشتم چه کوچک بزرگیست سهم من از این دنیا!
و چه ابلهانه بود باور بودنش برای من ، تنها برای من!!!
کسی آنجاست
میان بازوانش
درون آغوشش
لابه لای نفسهایش
کنار قلبش...
و چه تنهایی غریبانه ست
و چه شبی است امشب!
از آن شبهای طولانی
از آن شبهای بی خوابی
از آن شبهایی که سحر نمی شود!
و فردا روز دیگریست
پر از فراموشی
پر از انکار
پر از زخم های سر بسته
پر از دردهای فرو خورده
کسی آنجاست
درون سهم کوچکم از دنیا
درون قلمرو ام...