*ایستادن

دل است دیگر

گاهی تنگ می شود،

گاهی می گیرد،

گاهی بی امان می تپد،

گاهی ناگهان می ایستد!

دلم دوست دارد ناگهان بایستد!

جوری که انگار هیچ وقت تپشی نداشته!

دلم خسته است،

دلم گرفته است...

*زندان

چه زندان بزرگی ست

و چه کوچک است

زندان من!

زندان تن!

به بزرگی این شهر

به وسعت تنم...

* لاک تنهایی

خیلی خسته ام اما خواب به چشمم نمیاد ، خیلی خسته ام اما نمی خوام بخوابم ، خیلی خسته ام  اما نمی خوام هیچ کس بفهمه ، نمی خوام هیچ کس بدونه ، نمی خوام هیچ کس ببینه ، از وقتی از تئاتر برگشتم همه می پرسند : چته ؟! منم مصلحت آمیز دروغ می گم که هنوز تو حال و هوای نمایشم که خیلی تاثیر گذار بود !!! نه اینکه تاثیر گذار نبود نه ، اما اونجور نبود که اینجور منو فرو کنه در خودم ، رفتم تو لاک خودم ، دیگه نمی خوام آدم خوبه قصه زندگی باشم ، دیگه نمی خوام آدمها بشینند و قضاوتم کنند و بعد بهم بگند سیاستمدار ، بازیگر و ...

باید از کنار آدمها گذشت و به خیلی چیزا فکر نکرد ، مهر ، محبت و دوستی خیلی وقته که مرده و دیگه وجود نداره واسه همینم هست که وقتی به یکی محبت می کنی و دست دوستی دراز می کنی و می گی هستم باهات تا آخرش اینقدر براش غیر قابل لمسه ، اینقدر براش غیر قابل درکه که می شینه رصدت می کنه ، اینقدر می ذارتت زیر ذره بین تا از انگیزه های پنهانیت واسه مهربونی سر در بیاره و آخرش ، اول به تو بعد به خودش ثابت کنه که تو آدم بده قصه ای و همه کارات نه از سر محبت ، نه از سر دوستی ، نه از سر انسانیت که از سیاست و بدخواهی و تیرگی قلبته ...

خسته ام از زندگی ، از آدمها ، حتی از خودم ! 

خسته ام از عشق ، از دوستی ، از قانون احمقانه مالکیت !

خسته ام از قضاوت کردن ، از قضاوت شدن !

یاد شعر صائب تبریزی می افتم :

جدا شو از دو عالم

تا توانی با خدا بودن

که دارد دردسر بسیار

با خلق آشنا بودن

*اسکیزوئید

یه وقتایی دلم می گیره از همه جا و هیج جا ، از همه کس و هیچ کس ...

وارد یه راهی شدم که نمی دونم آخرش چی می شه ؟! نمی دونم اصلا درسته یا نه !؟ می خوام به نفر کمک کنم که نمی دونم کیه ، نمی دونم اصلا می خواد بهش کمک بشه یا نه !؟ می خوام به کسی کمک کنم که روان شناسها بهش می گن " اسکیزوئید " ، یعنی کسی که احساساتش فریز شده ، نه ناراحتی رو می فهمه نه خوشحالی رو ! نه عشق رو نه تنفر رو ! هیچ دوستی نداره و علاقه ای هم نداره که داشته باشه ، فقط زندگی می کنه مثل یه تعهد اجباری که هیچ دلیلی هم نداره. حالا من می خوام که یخ احساساتش آب بشه ، گاهی خوشحال شه یه وقتایی هم ناراحت ، حرف بزنه ، عاشق بشه ، بخنده ، گریه کنه ؛ زندگی کنه . همه فکر می کنن من دیوونه شدم که می خوام اینکار رو بکنم ، می خوام به رقیبم کمک کنم عشق رو تجربه کنه!!! شایدم می خوام به خودم کمک کنم ، یا شاید به اونی که می گه دوسم داره ؛ می خوام مثل من نشه ، می خوام برنده بازی زندگی باشه بدون شکستی که اسمش خیلی سنگینه ، خودش سنگین تر . آره من دیوونه ام !!! من می خوام به یه زن کمک کنم که شاید چیز زیادی از زندگی نمی فهمه اما یه زنه ، یه زن از جنس من که شاید بعد خوردن اون مهر مزخرف تو پیشونیش زندگیش از اینی که هست مزخرف تر بشه ، آره من می خوام به مردی کمک کنم که تا چند وقت قبل این زن بدون صدا ، بدون احساس، بدون واکنش رو دوست داشته و بدون اینکه بدونه اینهمه سکوت به خاطر یه اختلاله که کمتر از یه درصد از مردم دچارش هستند ، تا چند ماه پیش هم تلاش کرده که درستش کنه اما حالا بریده ، حالا دیگه دوستش نداره و عاشق زنی شده که نقطه مقابل اونه ، زنی که حرف می زنه ، زیاد هم حرف می زنه ، تحلیل می کنه ، فلسفه می بافه ، شعر می خونه ، گاهی هم چند خطی می نویسه ، زنی که تا ناراحت می شه اشکهاش میاد پایین ، زنی که می خنده ، زنی که عصبانی می شه ، زنی که عاشق می شه ، متنفر می شه ... آره ، حالا این مرد عاشقه منه ! تازگی ها عوض شده ، دیگه عصبی نیست ، آروم شده ! دیگه بدون فکر عکس العمل نشون نمی ده ، دیگه وقتی هیجان زده می شه دستهاش نمی لرزه و صورتش سرخ نمی شه ، دیگه دردهاش رو توی خودش نمی ریزه ، با من حرف می زنه از همه دردهایی که سه سال گذشته مثل خوره به جونش افتاده بوده و تخریبش کرده بوده ، منم گوش می کنم و بهش می گم با همه وجودم درکش می کنم ، بهش می گم درستش می کنیم ، بهش می گم درست می شه ، می گم " اسکیزوئید " قابل درمانه ، اما اون اصلا امید نداره ، می گه بی فایده س ، می گه ندیدی که اینهمه امید داری ، همش می پرسه چرا می خوام کمک کنم ؟! چرا می خوام به زنی که هیچ وقت ندیدمش کمک کنم در حالی نزدیک ترین هاش مثل مادرش هیچ وقت نخواستن !!؟ احتمالاً اونم فکر می کنه که من دیوونه ام !! اما مهم نیست من می خوام که به زن ، به یه آدم که هیچ وقت ندیدمش کمک کنم ، می خوام به یه مرد که عاشقه منه کمک کنم ، می خوام به خودم کمک کنم و زندگیم رو خرابه های زندگی یه نفر دیگه نسازم .

یعنی می تونم؟؟! یعنی می شه ؟؟؟! یعنی کارم درسته ؟؟!