*روزهای خوب

*روزهای گذشته خیلی خیلی خیلی سخت گذشت.

آنقدر سخت که پر از ناامیدی بودم. پر از احساسات منفی و سیاه، پر از بغض...

دیشب اما بعد از مکالمه ی کوتاهم با "س" حالم بهتر شد.

"س" نماد آرامش است و مملو از انرژی های مثبت.

چقدر خوب که فعلا هست و ای کاش نمی رفت...

امروز اما خوب بود،

بعد از مدت ها با خواهر جان دو تایی رفتیم خرید.  یعنی قرار برای خرید نداشتیم، می خواستیم برویم خیاطی برای لباس دوست داشتنی من که برای مراسم خواهرجان خریدم و نیاز به کمی تغییرات دارد. متروهای شلوغ و مسیر تمام نشدنی غرب به شمال شرق باعث شد آنقدر دیر برسیم که خیاط باشی رفته باشد. با وجود خستگی بعد از کار و راه طولانی و شلوغی مترو و خیابان ها و سرمای ناجوانمردانه هوا و نبودن خیاط باشی دلخور نشدیم. بالاخره اول ماه است! می شد راه بیفتیم توی بازار و آتش بزنیم به حقوق چندرغازیمان. چقدر خوب شد که رفتیم، دلم برای با هم بودنمان تنگ شده بود. خیلی خوش گذشت، حالم خوب شد...

 

*اولین پروژه عکاسیم، یکشنبه آغاز می شود.

خوشحالم،

استرس هم دارم!

شاید هیچ آدم عاقلی مثل من شروع نمی کرد. فکر کنم چون خیلی عاقل نیستم دل به دریا زدم.

استادم می گفت عکاس های حرفه ای هم نمی روند دنبال این مدل عکاسی، خیلی دردسر دارد!

به خاطر علاقه ام سخاوتمندانه هر چه در چنته داشت برایم رو کرد تا همیشه مدیون محبتِ بی دریغش باشم.

نظرات 2 + ارسال نظر
عاصی سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 02:29 ب.ظ

کی بشه یه عکسی هم از ما بندازی عزیز جان

عزیزدلم شما اینقدر خوشگل و جذابی که یه عکاس مبتدی هم با شما هنرمند میشه

مهیا جمعه 12 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 08:20 ب.ظ

عزیزم مطمئنم موفق میشی

متشکرم دوست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد