*زن بودن

دلم می خواهد زنی خانه دار باشم.

از همان زن هایی که صبح که بیدار می شوند و تلفن را بر میدارند و زنگ می زنند به خواهر و مادر و دوست و ... و ساعت ها حرف های خاله زنکی می زنند، همزمان غذا درست می کنند، گردگیری می کنند، لباسهایی که صبح همسرشان به خاطر عجله اش در آورده و بخش کرده جمع می کنند و ...

از همان زن هایی که بعد از یکی دو ساعت تلفن بازی و کار لم می دهند روی کاناپه و سریال های آبکی می بینند.

از همان زن هایی که دغدغه شان انتخاب غذا برای شام و ناهار است، انتخاب لباس مناسب برای دورهمی آخر هفته، انتخاب یک گردنبند از میان چند تایی که عاشقشان شده و شوهرشان قول داده برای سالگرد ازدواج می خرد.

دلم سکون می خواهد و آرامش.

از جنگیدن خسته شدم. از تلاش برای اثبات قوی بودنم...


*زن بودن

شاید بهتر باشد پستم را با یک سوال شروع کنم!

*توی تصوراتان خدا یک زن است یا یک مرد؟!


حدس می زنم اکثراً، شاید هم همه اگر بخواهند خدا را تصور کنند شبیه یک مرد تصورش می کنند.

برای من خدا یک پیرمرد با مو و ریشِ بلندِ سفید است که یک ردای سفید هم پوشیده.

اما چرا؟!

چرا همه خدا را در هیبت یک مرد می بینند، در حالی زن ها جلوه آفریدن هستند وقتی کودکی را نه ماه درون خود می پروند و بعد به دنیا می آورند؟!

از یکشنبه که بحث آزاد کلاس زبانم درباره زندگی دوباره و حق انتخاب زن بودن یا مرد بودن بود، این سوال توی ذهنم می چرخد با اینکه شاید ظاهراً هیچ دلیلی برای آمدنش توی ذهنم وجود نداشته باشد!

توی کلاس هفت تا خانم هستیم و یک آقا. هر هشت نفرمان می خواستیم توی زندگی بعدی جنسیتمان همان باشد که حالا هست! دلایل انتخابمان جالب بود، دو تا خانم ها که مسن تر از بقیه بودند و بچه داشتند میخواستند باز هم زن باشند، چون بچه دارند، مادر هستند، خانه را تمیز می کنند، شستن ظرف و لباس وظیفه شان هست، باید غذا درست کنند و ... بعد از پایان حرفهایی این خانم ها معلممان که یک آقای جوان است با خنده و ته مایه های تعجب گفت : "دوست دارید کوزت باشید؟ اینهایی که شما گفتید شبیه زندگی کوزت بود!"

سه تا از خانم ها که جوان تر هستند، ازدواج کردند و همگی خانه دار هستند، میخواستند زن باشند، چون مرد بودن وظیفه های سنگین دارد،و مردها باید سخت کار کنند برای پرداخت خرج و مخارج زندگی، باید تلاش کنند برای گرداندن یک زندگی، باید دو سال بروند سربازی و گویا مردها،  چیزی شبیه یک کارت بانک باشند و خلاصه زن بودن شرایط بهتری دارد ! البته اگر خارج زندگی می کردند که دیگر نور علی نور بود، چون زن ها توی خارج آزادی های بیشتری دارند! 

یک خانم دیگر هم بود که  ازدواج کرده اما خانه دار نیست، داور فوتبال است. او می خواست زن باشد چون زن ها احساسات رقیق تری دارند، چون می توانند مادر بودن را تجربه کنند که با تمام دشواری هایش یکی از تجربه های ناب دنیاست!

تنها آقای کلاس هم دوباره مرد بودن را انتخاب کرد، چون معتقد بود مردها قوی تر، باهوش تر، آینده نگرتر، مدیرتر، فعال تر و خلاصه مجموعه ای هستند از ترهای مثبت نسبت به خانم ها! 

جالب اینکه به جز من و تا حدی آن خانم داور همگی قبول داشتند که مردها مجموعه ای هستند از  همین ترها!

و حالا دارم فکر می کنم شاید دلیل مرد بودن خدا توی تصوراتمان برمیگردد به باور همین ترها، حتی برای من که از وقتی درکِ نسبی نسبت به بودنم پیدا کردم همیشه گفتم زن و مرد برابر هستند! 

انگار بعضی باورهارا  با پتک کرده باشند توی مغز آدمها که حتی اگر ظاهراً باورشان نداشته باشی یک  جایی  قدم علم کنند.

سالهاست که فکر می کنم به برابری زن ها و مردها ایمان دارم. سالهاست که تمام تلاشم را می کنم که نشان دهم قدرت دارم، باهوشم، زرنگم، که خواستن برایم توانستن است! که آینده نگرم و به قول آقای همکلاسم فقط نوک بینیم را نمی بینم، سالهاست که سعی می کنم انجام بدهم همه کارهاییکه گفته اند زن ها نمی توانند! روی پای خودم ایستادم و از ایستادگیم لذت بردم. 

اما حالا تصور کردن خدا در قالب یک پیرمرد سفید پوش ذهنم را به چالش کشیده! اینکه هیچ وقت و در هیچ کجا، حتی برای یک لحظه خدا را زن تصور نکردم. اینکه شاید من هم در لایه های زیرین ذهنم مردان را به کمال نزدیکتر می بینم!!!


من یک زن هستم،می دانم که زن بودن گاهی درد دارد، مثل درد وحشتناک عادت ماهیانه، مثل درد طاقت فرسای زایمان! 

گاهی هم بسیار سخت است. مثل وقت هایی که دیرتر می روم خانه و باید جانم برسد به لبم کسی مزاحمت ایجاد نکند یک وقت، مثل تابستان ها که باید هزار من لباس بپوشم مبادا موجبات گناه دیگران باشم! 

اما من باز هم زن بودن را انتخاب می کنم.

شاید کمی خنده دار باشد اما من خوشحالم از اینکه زنم چون وقتی خیلی احساساتی می شوم با اینکه از گریه خوشم نمی آید، می توانم بدون خجالت گریه کنم. چون هیچ وقت کسی به من نگفته" زن که گریه نمی کند!"

زن بودن را انتخاب می کنم چون می توانم انتخاب کنم که مادر باشم، می توانم انتخاب کنم نه ماه موجودی از جنس خودم که نیمی از وجودش از من است را با خودم حمل کنم، حتی اگر حالا دوست نداشته باشم.

زن بودن را انتخاب می کنم، که باور کنم برابر بودنمان را و باور کنند که برابریم.

...