*دوستی؟؟ شاید هم دشمنی!

*مرز بین دوستی و دشمنی به باریکی یک موِ و تشخیص دوست و دشمن از سخت ترین کارها!

دوست ندارم به دشمن بودنش فکر کنم، اما حالا می دانم که خیلی هم دوست نیست!!!


*پر از هیجانم، پر از شور، پر از ترس، پر از شادی!

در حال تجربه کردن دنیایی از احساسات متناقض!!!!


*هیچ اهمیتی ندارد که امشب هیچکس به استقبالم نمی آید.

تنهایی امشبم  شاید دلیل خوشبختی این روزهایم باشد.


*ماموریتِ ده روزِ همراه با خانواده که اداره شان تحمیل کرده، یادش آورده که دلش می خواهد خانواده داشته باشد.

حالا  اگر سفرِ ده روزِ مجردی بود، شکرگزار خدا می شد که مجرد است!

*سی و یکم دوست داشتنی!

*عطرش زیادی شیرین است ، حالم را بهم می زند ...


*سی و یکم شهریور ماه اگر یک روز کاری باشد ، قطعاً بهترین روز سال است!

فکر کن مثل هر شب می خوابی اما مثل هر صبح بیدار نمی شوی!

یک ساعت بیشتر آن هم برای خواب صبح بسیار لذت بخش است، آنقدر که با تمام پرکاری های امروز هنوز انرژی دارم...


*هفتم تا شانزدهم مهرماه هم باید روزهای خوبی باشد. وقتی رئیس و مدیر با هم می روند سفرِ کاری! 

*دیوانهِ توی مغزم!

*امروز شاید برم اردبیل برای یک سفر کاری دو روزه. از این سفرهاییه که به همون اندازه که دلم می خواد بروم ، دلم  نمی خواد برم ! تحمل خانم "س" زیادی خارج از تحمله.

 

*یکشنبه برام هدیه گرفت ، یک مانتوی نخی و شال کرم. فکر می کردم واسه جبرانِ دعوای جمعه باشد اما دیشب وقتی طبق معمول بچگانه گفتم :‌ " آقاهه چی شد که دیگه دوسم نداری؟‌ " گفت : "نخیرم دختره ، خیلی هم دوست دارم که روز دختر واسه ت هدیه می گیرم ! "  

همون روز از مدل شال من رنگ قهوه ایش رو هم واسه مامانش خرید و باعث شد من ساعتها مدام از آدم توی مغزم بخوام که خفه شه و اینقدر حرف نزنه ، هی می گفت : " آخه اون مامانِ مذهبی رو چه به پوشیدن این شالِ نسبتاً نازک؟ ساده ای ها !! به شیوه پیغمبر می خواد عدالت رو رعایت کرده باشه." آدم توی مغزم دیوانه س ، دیروز به زور ساکت شد و دوباره بعد اون مکالمه بیدار شد و بازم شروع کرد : "خوبه دیگه روز دختر اون یکی هم هدیه می خواسته ، مگه فقط تو دختری؟ مگه فقط تو دل داری؟! " میخنده بلند ، کشدار و اعصاب خورد کن. منم سرش داد می زنم و می خوام که ساکت شه. بهش می گم که باورش نمی کنم ، می گم درسته بعضی وقتها خیلی لجبازِ ، درسته گاهی اوقات بداخلاقی می کنه اما اینقدر خوب و مهربون هست که نخوام خزعبلات تو رو باور کنم. خلاصه که این روز ابداعی دختر! وسیله شد برای ابراز محبت او ،ابراز وجود دیوانه توی مغزم و ایستادگی من در مقابل دیوانه ...