ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
امروز قرار بود با یکی از دوستام برم بیرون٬اما وقتی از دانشگاه برگشتم تمام انگیزه هام واسه بیرون رفتن واسه دیدنش و دادن کادو تولدش و گرفتن کادو تولدم و ... تموم شد!هر کاری کردم دیدم نمی تونم٬حوصله ندارم٬بی ماشینی رو بهانه کردم(البته واقعا ماشین نداشتم)نرفتم و دلخورش کردم،خیلی بده اما دلخوریش هیچ احساسی رو در من بیدار نکرد!
چرا اینجوری شدم؟!انگار هیچی تو این دنیای بزرگ نیست که خوشحالم کنه یا حتی ناراحتم کنه٬دیگه دلتنگ هم نیستم٬عصبانی هم نیستم!دیگه هیچی نیستم!
قلبم خالی شده از عشق،از نفرت،از احساس!
فکر کنم این آرزویه دیروزم بود!!؟
آره چند وقت پیش آرزو کردم که خالی شم که خنثی شم،آرزو کردم یه جوری بشم که هیچی برام مهم نباشه!!!
اما انگار اینم خوب نیست!نمیدونم شایدم خوبه!!!
خواااابم میاد!!!!
نه شیمای عزیز قطعنا خوب نیست. بی حس بودن . نهایتش با گذر زمان تنهایی را با خود خواهد اورد. کسانی مثل من و تو(انطور که شناختمت) نمی توانند اینگونه باشند. خنثی و راکت.
اول سلام
در انتهای شب
دلتنگی هایت را به خدا بسپار و آسوده بخواب که او بیدار است
خواندمت .
با اینکه در ابتدای راه نشان می دهی اما در نوشتن تجربه ی قبلی و وبلاگ داری ات به چشم می خورد .
از آشنائی با شما خوشحالم
فرصتی بود باز خدمت خواهم رسید
درپناه حق باشید
بازهم سلام
حدس زدن اینکه شما قبلا وبلاگ داشتین اصلا برای من کاری نداشت . امیدوارم بهتر شده باشید
منم تقریبا مثل شمام
هیچی بهم حال نمیده
چیزایی که یه زمانی آرزوم بوده.. الان هیچ حسی بهشون ندارم
کرخته کرخت......
NUMB