*منِ بدجنس !!!!!

این روزها خیلی خوشحال است، آنقدر خوشحال که توانایی مخالفت را سلب می کند از من !

شاید همه بگویند که بدبین هستم اما متاسفانه خودم اینطور فکر نمی کنم ، باورهایم آنقدر محکم هستند که با حرفهایشان متزلزل نشود. 

آنقدر بدجنس شده ام که نمی توانم کامنت بگذارم برای ابراز شادی هایش توی این شبکه های اجتماعی ، با اینکه می دانم این بی تفاوت گذشتنم دلخورش می کند ، با اینکه می دانم قضاوت خواهم شد و محکوم می شوم به حسادت و بدبینی اما مهم نیست چرا که درد این قضاوتها به مراتب خیلی کمتر از نگرانی هایم است ...

*00:32 بامداد!

*پیامک 00:32 بامداد یادآوری می کنه که من خوشبختم با اینکه این روزها پر از استرس و دلشوره ست ...


*از من فاصله می گیره و می ره به اون سمتی که دلش می گه ، کاری از دست من بر نمی آد جز غصه خوردن.

اولین بار نیست که این اتفاق می افته و قطعاً آخرین بار هم نخواهد بود و فقط شاید خدا بدونه برای اولین باره که دلم میخواد من اشتباه کرده باشم ...

*دلشوره ، ترس!

امروز برایمان مهمان می آید،

مهمان های مراسم بعله برانی که دیگر نیست!

جشنی که از نظر صاحبانش به تعویق افتاده ، برای مامان و بابا پر از ابهام ، ترس و نقطه های تاریک و  برای من بی ابهام ، ترسناک و روشن است.

گفتنی ها را گفتم ، همان حرفهایی که دوست می گوید گفتم ! 

عقلم به سکوت دعوتم می کند ،

دلم اما شور می زند مدام ،

می گویند بعضی ها باید خودشان سرشان بخورد به سنگ ، اما من فکر می کنم جنس این سنگ خیلی فرق دارد با آن سنگ هایی که بعضی ها باید سرشان بخورد به آن!!!

*غصه هایش!!!

خواهرکم برای فرار از غصه هایش می رود سفر یک جای دور ، اما غصه هایش می ماند توی اتاقمان ، دیشب نبود اما من مدام حس می کردم کز کرده روی تختش مثل دو شب قبل! 

وقتی حجم غصه هایش زیاد می شود بچه می شود ، شمرده حرف می زند و ته چشمهایش غصه می نشیند !

وقتی داشت می رفت خواست خریدهای چند وقت اخیرش را جایی پنهان کنیم که دیگر نبیندشان ...

بسیار دل شکسته بود و می شد چراهایی که دور سرش می چرخیدند را به وضوح دید ، چقدر سخت است که آدم یک عالمه چرای بی جواب داشته باشد توی سرش! اما برای من این چراها بی جواب نبودند ، جواب همه شان را می دانستم از چند ماهه پیش، فقط سکوت می کردم ، می ترسیدم حرفی بزنم که شاید اشتباه باشد ، شاید خواهرکم را دلخور کند یا شاید دچار سوء تفاهم شود که من صلاحش را نمی خواهم.

کاش غصه هایش زود تمام شود ...

*منطقی طورها!!!

*بعضی از آدمها هم هستند که بی منطق ترین دلایل رو جوری حق به جانب و منطق طور عنوان می کنند که اینجانب دلم می خواد اول سر طرف رو بکوبم به دیوار بعدش سر خودم رو !!! 


*شاید فقط خدا بدونه که من با همه کج خلقی ها و بد زبونی های خواهری تحمل دیدن یه لحظه ناراحتیش یا قطره اشکش رو ندارم و غصه های دو روز اخیرش باعث شده حس خفگی داشته باشم.

دیشب تمام تلاشم رو برای آروم شدنش کردم که ظاهراً خیلی بی فایده بود و امروز از صبح دارم حرص می خورم که چرا الان به جای بودن کنارش سرکارم...

*عصبانی نبودن خوب است ...

*عصبانی نیستم ،

با اینکه دیروز تاکید می کنه لطفاً فردا برنامه ای نذار که با هم باشیم و امروز ساعت پنج می گه کلاً وقت و زمان و قرار و ... فراموش کرده !!!!

با اینکه قول میده نهایتاً تا ساعت شیش خودشو برسونه کافه بعد ساعت شیش و پنج دقیقه زنگ می زنه و معلوم میشه با کافه فاصله زیادی داره ...


*از قهر کردن بدم میاد ، 

اما از پریشب قهریم با هم !! یعنی اون قهرِ با من ! فکر کنم باید امشب گوشش رو بکشم و اختلاف سنی چهار ساله مون رو به یادش بیارم !


* امیدوارم فردا حقوق بگیرم ، موجودی 4 رقمی حسابم به شدت منو می ترسونه ... 

*دوست خوب!

داشتن یه دوست خوب هم نعمتیه ، 

با اخم و بغض میری با لبخند برمی گردی 


*رفتن

*وقتی از نزدیک ترین هایت زخم می خوری هم دردناکتر است ، هم جایش خوب نمی شود ...

زخم هایم بدجوری درد می کنند ...


*دیشب را تا صبح نخوابیده و من فکر می کنم نخوابیدن هایش به من مربوط است ، باید چمدانم را بپیچم و بروم برای همیشه ...


*از صبح بغضم را قورت می دهم ، لبخند می زنم و تند تند کار می کنم با اینکه ماهیچه های قلبم از دیشب ، پس از کوبش ها بی امانش در میدان هفت هنوز درد می کند ...

*تنها ، تنها ، تنها ...

امروز اولین روز هفته 

اولین روز کاری خرداد ماه

خسته ، ناامید ، دلتنگ ، تنها ، تنها ، تنها ...