ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
امروز برایمان مهمان می آید،
مهمان های مراسم بعله برانی که دیگر نیست!
جشنی که از نظر صاحبانش به تعویق افتاده ، برای مامان و بابا پر از ابهام ، ترس و نقطه های تاریک و برای من بی ابهام ، ترسناک و روشن است.
گفتنی ها را گفتم ، همان حرفهایی که دوست می گوید گفتم !
عقلم به سکوت دعوتم می کند ،
دلم اما شور می زند مدام ،
می گویند بعضی ها باید خودشان سرشان بخورد به سنگ ، اما من فکر می کنم جنس این سنگ خیلی فرق دارد با آن سنگ هایی که بعضی ها باید سرشان بخورد به آن!!!
امیدوارم "خیر" پیش آید بانو
امیدوارم
ای بابا چه ناراحت کننده .
حالم گرفته شد شیما .
ببخشید که ناراحتتون کردم