*آقای میم و خانم شین ممنونم که این هفته سفر به بلاد کفر رو انتخاب کردید !
یادآوری این قضیه مشت محکمی بود به ذهن بدبین من !
*زندگی به سبک فتوسنتز اجرا می شود !
وقتی آقایان به روی خودشون نمیارن که دو ماهه حقوق ندادند !
ته کارت ملی رو دیروز نون کشیدم
مانده : 65.230 ریال
کاش زودتر تمام می شد این روز کاری ،
انگار نه انگار که دیشب ساعت هشت و نیم خوابیدم ،
انگار نه انگار صبح نیم ساعت هم دیرتر از هر روز بیدار شدم ،
بسیار خسته ام !
دلم کافه مورد علاقه ام را می خواهد ،
آن صندلی دنج گوشه دیوار ،
یک لیوان چای ،
چند تایی کنت پاور ،
یک کتاب ،
دفترچه ام و خودکار ،
به جهنم که هیچ هم صحبتی نیست !
من بسیار خوشبختم !!!!
حالم خوب نیست ، آخر هفته ام با تنهایی و بی برنامگی شدید خواهد گذشت !
چطور میشه به والد درون گفت اینقدر حرف نزنه؟ نمی خوام هشدار بده ! نمی خوام نصیحت کنه ! خسته م خیلی زیاد !!!! حتی اگه به روی خودم نیارم و مدام با خودم تکرار کنم : "من خیلی خوشبختم ! "
از گذر ثانیه ها می ترسم...
معمولاً خیلی کم پیش میاد که از اطرفیانم چیزی بخوام و متنفرم از اینکه جوابم نه باشه !! اما انگار با این اخلاقم باعث شدم اطرفیان هیچ احساس مسئولیتی در مقابلم نداشته باشند ! لطف مکرر میشه وظیفه مسلم ، نقشت گم میشه و جایگاهت هم فراموش میشه ...
*چرا اون قسمت از مغز من که مربوط به یادگیریِ زبانِ جلبک زده ؟!
چرا همه همکارهام ترک هستند و مدام باهم ترکی حرف می زنند ؟!
چرا گاهی یادشون می ره که من ترکی بلد نیستم با منم ترکی صحبت می کنند ؟!
*نمیدونم هوای شرکت گرمه یا من تب دارم ؟! گرمم میشه عرق می کنم ، بعد سردم میشه می لرزم ! از صبح یه مقدار هم بی حالم و فقط خدا خدا می کنم این حالتها از سرماخوردگی نباشه !!! نمی خوام سرما بخورم !!!
*مدتیٍ شبها ساعت از یازده و نیم که می گذره و هنوز بیدارم به شدت عصبی می شم ، اینقدر که دلم می خواد با همه دعوا کنم و خودم رو هم خفه کنم ، مثلاً دیشب بعد از اینکه رفتم خوابیدم مامانم اومد آهسته چیزی برداشت و رفت ، موقعی که رفتن در اتاق رو محکم نبست ، چند دقیقه بعدش با خواهرهام خیلی آهسته خندیدن ، اصلا خواب نبودم اما شروع کردم به داد و فریاد که متوجه نیستید من خوابیدم ؟! این وقت شب وقتٍ خندیدنه و ... فکر کنم مامانم دلخور شد !!! در اتاقم چند ثانیه بعدش بسته شد ، اما تا وقتی خوابم برد تو دلم داشتم غرغر می کردم که این مامانٍ من چرا اینقدر بی فکر شده که در نیمه باز گذاشته بود؟!صبح وقتی بیدار شدم وقتی دیدم اتاقم خیلی سرده یاد غرغرهای توی دلم واسه مامان افتادم و متوجه شدم دلیل کار مامان این بوده که من سردم نشه ( اتاق من شوفاژ و بخاری نداره کلاً) ...
*در کیفم باز بود همکارم اومد از روی پریتنرِ من برگه هاش رو برداره و چیزی رو توی کیفم دید و خیلی هم سریع عنوان کرد !!! هم از همکارم بابت مطرح کردن موضوع عصبانیم و هم از خودم که اول چرا در کیفم باز مونده بود ! دوم چرا انکار کردم ؟! باید می گفتم به تو چه ؟!
حالم از این شرکت کوفتی بهم می خوره ، وقتی رئیسم آقای پ. میخواد به هر طریقی اشتباهت خودش و دوستانش رو گردن من بندازه !
داستان از این قراره که دیروز دو تا استعلام توسط من و با نظارت آقای پ. آماده شد و روی میز همکارم گذاشته شد ! ایشون دستور دادند که صبح همکارم استعلامها رو پست کنند (چون معمولا خودشون لنگ ظهر تشریف فرما میشند دستورات لازم روز قبل داده میشه) ، صبح همکارم با من تماس گرفت و معذرت خواهی کرد که کاری براش پیش اومده و نمیتونه بیاد شرکت و اگر امکان داره من زحمت پست رفتن رو بکشم! و من با کمال میل پذیرفتم !!! یک ساعت بعد از شرکت مقصد تماس گرفته شد و طی اون تماس مشخص شد که بایستی تغییراتی روی مدارک انجام بشه و بعداً ارسال بشه !!!و متعاقباً طی تماسی از طرف آقای پ. دستور داده شد که برم پست و مدارک و تحویل بگیرم و از اونجایی که پیشتاز بود متصدی پست اعلام کرد که نیم ساعت قبل مدارک ارسال شده و هیچ راهی برای برگردونش وجود نداره !!! وقتی این آقای بسیار نامحترم متوجه شدند که هیچ راهی وجود نداره تصمیم گرفتند منو بازخواست کنند که : "اصلاً کی به شما گفت اینا رو پست کنی؟!" و وقتی بنده جواب "دادم جناب ه." با عصبانیت بیشتر : " مگه آقای ه. باید بگه ؟! شما از من دستور می گیری!! "
دلم میخواست سرش داد بزنم و بگم : " آقای خیلی مزخرف تماس از شرکت مقصد که مبنی بر تغییرات بود یک ساعت بعد پست کردن بود و اگر من حتی با شما تماس می گرفتم و سوال می کردم (که شما مطمئناً جواب میدادی که : "واقعاً همه چی رو من باید بگم؟!دیروز که یه بار گفتم!")شما می گفتی پست کنید!! " اما متاسفانه اینقدر بهم ریختم که نتونستم هیچی بگم!! متاسفم برای آقای پ. و بیشتر متاسفم برای خودم که حساسیت بیش از حدم گاهی باعث می شه اینقدر بهم بریزم که نتونم از خودم دفاع کنم ...
جایی که من کار میکنم یه شرکت کوچیکه با پرسنل محدود و متاسفانه مزخرف ترین و بی کفایت ترین آدم مجموعه مدیره!بعد فکر کنید این قضیه توی لایه های بالاتر و بزرگتر جامعه هم وجود داره و اکثراً مدیریت با کساییه که خیلی شایسته نیستند و زور پول و پارتی به اینجا رسیدند...
حالم خوب نیست...
همین امروز و فرداس که باید دنبال آموزش شیوه زندگی به سبک فتوسنتز باشم!
بیست پنجم آبانه اونوقت من هنوز حقوق مهرماه رو هم نگرفتم!!!!
حالا خوبه حقوق مهرماه من به خاطر سفر طول و درازم نیم چندرغازه و واسه پرداختش خساست به خرج میدن وگرنه چی می شد خدا می دونه؟؟!!!
همکار (محترم) آقای پ. خیلی بیشعوری!
هر چقدر هم که از اعتیاد بدی بگی و آدمهای معتاد رو احمق بدونی ، بازم هر حتی احمقی قیافه ت رو ببینه می فهمه همه عمرت رو یا نئشه ای یا خمار !!
هم مهربونیات خرکیه ، هم نامهربونیات بیشعوری!
حالم ازت بهم می خوره...
*شیمایی که دلش میخواد همه اینا رو تو صورت یارو بگه...
به شدت دارم تلاش می کنم با زبونم به یکی که حقشه نیش بزنم !
اما نمی دونم یارو رویین تنه نیش هام اثر نداره!؟
متوجه نیش کلام نمی شه؟!
متوجه می شه به روی خودش نمیاره ؟!
اگه من رئیس راهنمایی و رانندگی می شدم دستور میدادم که ماشین هایی رو بوق می زنند الکی رو جریمه کنند اونم سنگین ! تا سه بار جریمه ، بعد اگه جواب نداد ماشین یک هفته باید می رفت پارکینگ ! آقا یعنی چی که بعضی ها از وقتی استارت می زنن تا وقتی ماشین رو خاموش می کنند به بهانه های مختلف دستشون رو بوقه ؟؟! نه واقعا ؟! واسه سوار کردن مسافر ، واسه اعتراض به ماشین جلویی یا بغلی ، واسه اینکه فلانی رو اون ور خیابون دیده می خواد نشون بده منم اینجام ، واسه ...
این تکنولوژی هم خیلی خوب است گاهی وقتها!
مثل امشب که وسط اتوبان شیخ فضل الله دلمان آهنگ عروس و دامادی ستار را خواست و آقاهه با جستجویی چند دقیقه ای و پیدا کردن آهنگ بسیار خرسندمان کرد و بسیار متشکر شدیم از اینترنت نسل جدید ایرانسل و تصمیم گرفتیم دیگر با هر بار رسیدن پیامک های تبلغاتی فحش به هفت جد و آبادش ندهیم!!!
این تکنولوژی گاهی وقتها هم خیلی خوب نیست!
مثل امشب که ما برای مسخره بازی با وایبر آقاهه برای وایبر خودمان قلب و شکلک های عاشقانه فرستادیم و ایشان را بسیار دلخور کردیم ! می گفت با این کارم می خواستم به او بگویم تو از این کارها (جلف بازی ها) بلد نیستی !!! و بدتر آنکه مثل بچه های خیلی خیلی لوس با این حرف و واکنش بغض کردیم و در ملاء عام چند قطره ای اشک ریختیم ...
در آخر اینکه حالمان خوب است ! شکر ...
خوشبختی یعنی پنج شنبه تعطیل باشی
خوشبختی یعنی شب راحت بخوابی ، حتی با خوردن نصف کلونازپام
خوشبختی یعنی دیروز تنهایی بری سینما
خوشبختی یعنی خودتو به چای و شام تو کافه مورد علاقه ت دعوت کتی...
پ.ن : گل ندیدم که بخرم ، واسه هدیه هم چند جا گشتم اما چیزی که چشمم رو بگیره پیدا نکردم ، اما مهم نیست شاید امروز اینکارا رو بکنم...
غمگینم زیاد !!!
دیشب وقتی یک سری اتفاق بد باهم افتاد و حالم را بد کرد تصمیم گرفتم امروز تنهایی بروم سینما ، بعد خودم را به یک شام شاعرانه دعوت کنم ، اگر شد شاخه گلی بخرم و با خریدن یک هدیه خودم را غافلگیر کنم !
می خواهم برایم مهم نباشد که او حوصله ام ندارد .
چه فرقی می کند دیروز عصر کجا بوده ؟!
اصلا مهم نیست که حس می کنم وقتی اشتباه می کند با رفتارهای احمقانه اش من را تنبیه می کند .
دیشب دوستی گفت : "بیا خودمان را سرزنش نکنیم به خاطر این سرنوشت کوفتی ، بیا دیگر دنبال مقصر نباشیم ، بیا اتفاقات بد گذشته ها را دفن کنیم ...
گفت : "فصل نرگس که شد یک دسته بزرگ نرگس برایم می گیرد به یاد گذشته ها !"
گفت : "حتی اگر شیراز نیامدی یک دسته نرگس برای خودت به حساب من می خری ... "
حتی اشک هم بغضم را سبک نمی کند ...
بسیار عجیب است که زنده ام !!!
من دیشب باید می مردم از آنهمه حجم بغض ،
باید خفه می شدم!
چشمان ورم کرده ام می سوزد ،
گلویم درد می کند از تلاشی بی وفقه برای فرو خوردن بغض هایم ...
یعنی خیلی بده که من یهویی دلم واسه یه کسایی تنگ می شه که نباید بشه؟!
یعنی خیلی بده که دلم میخواد آقاهه برام یه هدیه هر چند کوچیک بخره؟
یعنی خیلی بده که چند شبه با یه آدمی که نباید مرور خاطرات می کنم؟!
یعنی خیلی بده که امروز بی دلیل و بادلیل یه عالمه توی دلم فحشهای ناجور به همکارم دادم؟
یعنی ...
پ.ن : یهویی احساس کردم بعضی وقتا خیلی آدم بدی میشم...
آهای دوستی که از دوستی فقط الکی اسمش رو یدک می کشیدی و با ادعادی عاشقیت گوش فلک رو کر کرده بودی ، بدان و آگاه باش که لیست سیاه بهترین جا که نه عقلانی ترین جایی بود که بهت دادم !
پلنگ تیز دندان هم شایسته ترین اسم که نه اما بهترین اسم بود که به ذهنم رسید !
پ.ن :
خوشحالم بسیار که دیروز خودت فرصت ترحم کردن رو ازم گرفتی و این بهترین کاری بود که می تونستی انجام بدی!
امروز از دنده چپ پاشدم ، موقع بیرون اومدن از خونه سر یه موضوع نسبتاً کم اهمیت با قهر و غضب اومدم بیرون ، تمام طول مسیر رو تو دلم غر زدم غر زدم و غر زدم ، یه عالمه بد بیراه گفتم به عوامل طرح ساخت و اجرای زیرگذر عابر پیاده میدون آزادی که حالا تصمیم گرفتن به ساختن و با این کارشون یه ترافیک مزخرف طولانی رو به همه تحمیل کردن ، اصلا الان چه وقت زیرگذر زدنه آخه؟؟! مگه تابستون رو ازتون گرفتن آخه؟؟! اصلا پل هوایی می زدین ! اصلا می خوام که وییوی1 میدون آزادی خراب بشه!
بعد با دیدن بیلبوردهای تبلیغاتی شیار 143 یادم افتاد که این فیلم باید بعد تاسوعا و عاشورا اکران می شده و هنوز نشده2 و شروع کردم به گیر دادن به عوامل اکران فیلم های سینما ! تو همین بین یادم افتاد که این ماه چرا هنوز خبری از حقوق نشده ؟! نه واقعا اینا خجالت نمی کشن این چندر غاز حقوق منو نمی دن ؟! اینا نمی دونن من هندزفری خوب می خوام 3؟!
خلاصه امیدوارم امروز به خیر بگذره!!!!
پ.ن :
1- این معادل فارسی کلمه خارجکی وییو چی میشه ؟! از صبح بد رفته تو مخم که چرا یادم نمیاد یا شاید نمیدونم ! واسه خاطر ندانستن همین به کلمه هم کلی به خودم بد و بیراه گفتم البته !!!
2- شیار 143 دقیقاً همین امروز اکران شد .
3- این خواسته از همین امروز صبح وقتی با اینکه صدای پیلیرم تا آخر زیاد بود ولی بازم صدای موزیک مسخره تاکسی رو می شنیدم یه خواسته هام اضافه شد.
*و در ادامه یه غر به بلاگ اسکای :
چرا وقتی فارسی می نویسیم اعداد به صورت لاتینه ؟ نه آخه چرا ؟ شما نمی دونید من بدم میاد ؟؟!
*کمی بعد اضافه شده ها :
هندزفری معادل فارسی داره آیا؟!اگه داره که چیه ؟ اگه نداره چرا نداره ؟؟؟!
*این هفته واسه من هفته مرور خاطرات بوده!
گذشتگان طی یه تصمیم انتحاری به صورت خودجوش همه با هم حاضری زدند و خاطرات رو با جزئیات کامل بیان کردند!
که این خاطرات با جزئیات کامل کلی احساسات متناقض در من بیدار کرده !
عشق ، دلتنگی ، ترس ، خشم ، غم ، شادی و ...
اما خدا رو شکر در حال حاضر به طرز عجیبی خیلی خوبم و با اینکه سه شبه که مثل آدم نخوابیدم یه عالمه انرژی دارم!
به این انرژی نیاز دارم شدید! امروز هم بعد از کار ماراتون رانندگی دارم از تقریبا مرکز شهر به شرق ! بعدش به فاصله 5 دقیقه از شرق به غرب !!!
*ترحم بر پلنگ تیز دندان / ستمکاری بود بر گوسفندان ! اینم نوشتم که یادم باشه که بازم دارم ترحم می کنم بر پلنگ تیز دندان!!!
سخنی با خودم : جرئت داری فردا بشینی خودتو بخوری و به دنیا و زمونه بد و بیراه بگی ، گفته باشم!
*کمی بعد اضافه شده ها :
نمایشگاه مطبوعات و خبر گزاری ها واقع در مصلی خر است !
تنهایی نمیخوام اینهمه راه رو برم و بیام
بدون هیچ دلیل موجه و غیر موجهی پست جدید اضافه نکردم این یکی رو ویرایش کردم...