ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
خواهرکم برای فرار از غصه هایش می رود سفر یک جای دور ، اما غصه هایش می ماند توی اتاقمان ، دیشب نبود اما من مدام حس می کردم کز کرده روی تختش مثل دو شب قبل!
وقتی حجم غصه هایش زیاد می شود بچه می شود ، شمرده حرف می زند و ته چشمهایش غصه می نشیند !
وقتی داشت می رفت خواست خریدهای چند وقت اخیرش را جایی پنهان کنیم که دیگر نبیندشان ...
بسیار دل شکسته بود و می شد چراهایی که دور سرش می چرخیدند را به وضوح دید ، چقدر سخت است که آدم یک عالمه چرای بی جواب داشته باشد توی سرش! اما برای من این چراها بی جواب نبودند ، جواب همه شان را می دانستم از چند ماهه پیش، فقط سکوت می کردم ، می ترسیدم حرفی بزنم که شاید اشتباه باشد ، شاید خواهرکم را دلخور کند یا شاید دچار سوء تفاهم شود که من صلاحش را نمی خواهم.
کاش غصه هایش زود تمام شود ...
سلام شیما جان. امیدوارم خوب باشی. امیدوارم غصه های خواهرتون هم تموم بشن. شیما بسیار شیک و منطقی دعوتت میکنم به دیدن از وبلاگم. امیدوارم خوشت بیاید و برای لحظاتی هم که شده لبخند بیاید روی لبات :-)
ممنون
سلام وبلاگ خیلی خوبی دارید.
مطالبش هم جالب و خوندنی هستن.
موفق باشید.
سلامی به شیرینی دلتون
واقعا سایتتون عالیه
6518