*غصه هایش!!!

خواهرکم برای فرار از غصه هایش می رود سفر یک جای دور ، اما غصه هایش می ماند توی اتاقمان ، دیشب نبود اما من مدام حس می کردم کز کرده روی تختش مثل دو شب قبل! 

وقتی حجم غصه هایش زیاد می شود بچه می شود ، شمرده حرف می زند و ته چشمهایش غصه می نشیند !

وقتی داشت می رفت خواست خریدهای چند وقت اخیرش را جایی پنهان کنیم که دیگر نبیندشان ...

بسیار دل شکسته بود و می شد چراهایی که دور سرش می چرخیدند را به وضوح دید ، چقدر سخت است که آدم یک عالمه چرای بی جواب داشته باشد توی سرش! اما برای من این چراها بی جواب نبودند ، جواب همه شان را می دانستم از چند ماهه پیش، فقط سکوت می کردم ، می ترسیدم حرفی بزنم که شاید اشتباه باشد ، شاید خواهرکم را دلخور کند یا شاید دچار سوء تفاهم شود که من صلاحش را نمی خواهم.

کاش غصه هایش زود تمام شود ...