ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
کسی که بی صبرانه منتظر تماسش بودم، زنگ نزد، تا زندگی به روال قبل ادامه داشته باشد.
از صبح توی ذهنم داشتم جملات مناسبی برای نوشتن خبری خوب آماده می کردم.
میخواستم کلماتم بیانگر حس عمیق خوشحالیم باشد.
از صمیم قلبم میخواستم شریکتان کنم در شادیم.
اما نشد.
از عصر دارم خودم را سرزنش میکنم که اصلا چرا گفتم؟؟
نباید شریک نا امیدی من می شدید!
اما زندگی همچنان ادامه دارد برای دنبال کردن آرزوهایمان.
برای خلق امید از اتفاقات هر چند کوچک...
چی بگم ...
حتما خیری بوده توش
نمیدونم شاید
اما ظاهرا که موقعیت خیلی خیلی خوب بود و من بسیار به بدست آوردنش امیدوار بودم
دوستی یعنی شریک در شادی ها و غم خوار یکدیگر بودن
زنگ هم نزد مهم نیست ... خوش به حال من که تو را با کسی شریک نشدم ( گربه حسود )
عزیزم..پیک درست میگه،قطعا خیر بوده خدا همیشه برامون بهترین ها رو میخواد..
ممنونم دوست جان
شیما خوبی؟چرا نیستی..
خوب؟؟؟
نمیدونم
می نویسم اما ارسالش نمی کنم، میره تو چرکنویس
اما می خونم
تو چرا اینقدر کم می نویسی؟؟
امیدوارم همه چیز خوب باشه و خوش حال ... و سرت گرم و دور از مشکل که به ما سر نمیزنی
منم نوشتنم نمیاد:( انگاری حناق گرفته باشم ولی سعی میکنم بنویسم و به سکوت عادت نکنم..توم بنویس شیما،حتی اگه حرفات غمگینه حتی اگه ناامید کنندس بازم بنویس..
مینویسم
حرف زیاد دارم ... اینجا نمیشه ... وبلاگ جدید راه میاندازم و مینویسم
اما بگم الان حالی مثل تو شاید بدتر دارم .... دروغ از غریبه مشکل نیست ... دروغ از کسی که بهش اعتماد داری سخته ... باور هات میشکنه
منتظر وبلاگ شما هستیم