*جدال

مهر سکوت به لبهایم می زنم 

و شانه هایم را که زیر بار سنگین قیود خم شده اند را با بی تفاوتی بالا می اندازم

عادت کرده ام به نمایش بی تفاوتی

چه جدال بی پایانی دارند عقل و دلم!

همه چیز را زیادی جدی گرفته اند

عقلم مادریست از نسل شبهای بی انتها

و دلم کودکی از نسل دیوانه های خاموش

عقلم عشق را باور ندارد

بیداری زیاد کشیده توی شبهای بی انتها که دلم شکست خورده در نبرد نابرابر جنسیت ها ،در نبرد با دروغهای پوشالی

اما دلم کودکیست بازیگوش و فراموشکار

باز هم عاشق می شود از نسل دیوانه های خاموش هست

سکوت می کند

سکوت می کند

و سکوت می کند

جنگ سکوت

جنگ خاموشی

جنگ ...

عقلم زیادی غر می زند

دلیل می آورد

استنباط می کند

استنتاج می کند

فکر می کند علامه دهر است

چون از نسل شبهای بیداریست

شبهای بی انتها که سحر نمی شدند!

شاید هم حق دارد بیچاره

دردها را به تماشا نشسته

زخم های عمیق را مرحم گذاشته

می ترسد

از ریسمان سیاه و سفید می ترسد

بیچاره دلم

بیچاره عقلم

و بیچاره تر خودم ...

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 22 دی‌ماه سال 1392 ساعت 06:26 ب.ظ http://catharsis.blogsky.com

قبلا گفتی که به حرف عقل یا به تشبیه خوب خودت مادر گوش کردی . یک بار هم به حرف این طفل گریز پای گوش کن .

من ترسوتر از اونم که به حرف کودک گریز پا گوش کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد