ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
همین چند دقیقه پیش شماره ای ناشناس با تلفن همراهم تماس گرفت ، از آنجایی که داشتم با رئیسم صحبت می کردم نتوانستم جواب بدهم و بعد خودم تماس گرفتم ، خانمی پشت خط بود که با بغضی نهفته خودش را دوست بی معرفتم معرفی کرد ، توی صدم ثانیه دوستانی که در حقشان به بهانه مشغله کاری بی معرفتی کرده بودم از ذهنم گذشت ، گفتم شاید دارد کنایه می زند! گفتم به خاطر نمی آورم که خودش را معرفی کرد و گفت که لیلاست ! باز هم خیلی زود یادم افتاد که دو سه باری خیلی وقتِ پیش تماس گرفتم و ابراز دلتنگی کردم و خواستم هر وقت برایش امکان دارد برنامه ای بگذارد تا دیداری تازه کنیم ، وقتی در مقابل ابراز لطف های من خبری از او نشد دلخور شدم و توی ذهنم محاکمه اش کردم. حتی یکبار وقتی مامان پرسید از لیلا چه خبر؟ انگار چند وقتی ست که پیدایش نیست گفتم : " فکر کنم خیلی خوشش نمی آمد با هم رفت و آمد کنیم ، چند باری تماس گرفتم اما علاقه ای نشان نداد ، بعضی از آدمها همین طورن ، وقتی شوهر می کنند می ترسند با دوستای مجردشان رفت و آمد کنند ، مخصوصاً که شوهرش دستش به دهانش می رسد ! " مامان آن روز نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و حق را داد به او گفت دوره و زمانه بدی شده ، به خودت نگاه نکن ، مردم خیلی بد شدند مادر ! آن روز شانه هایم را بالا انداختم و برایش آرزوی خوشبختی کردم اما مکالمه چند دقیقه ای امروز حالم را دگرگون کرد! وقتی به خاطر تماس نگرفتمش عذر خواست و گفت یک سال ونیم است که درگیر بیماری بوده ، گفت تازه دو سه هفته است که دوره شیمی درمانیش تمام شده. حسابی شکه شدم ، بغض کردم و بودن در محل کار را بهانه کردم و گفتم شب حتماً تماس خواهم گرفت.
سرم درد می کند ، بغض بزرگی توی گلویم ایستاده و اینقدر شرمنده ام که حس می کنم باید قطره ای آب شوم فرو بروم در زمین ...
قضاوت تاخیری از ویژگی های بالغ در مدل ترنسانالیزه...
چی؟
ببخشید متوجه نشدم
ای وااای، چه بد، انشالا لیلا خانم حالشون خوب شه..
منم خیلی از این قضاوت ها کردم، و بعدم بدجور عذاب وجدان خر گلویم رو گرفته است
عذاب وجدان بیخ گلوی من رو هم گرفته
ما همه مون قضاوت میکنیم هرچند خیلی بده ولی تو اون لحظه رضایت خاطر داریم و از کرده ی خودمون خوشنودیم
متاسفانه
به نظرم این پیش فرض ذهن همه ماست
درسته الان ناراحتی اما قبول کن یه جورایی پشت این حرف یه حس مثبت بوده
یعنی مطمئن بودی که دوستت از زندگیش راضیه، حالا به حرف شوهرش هم گوش داده که بازم خیلی فکر مثبتی بوده حتی اگه به قیمت سراغ نگرفتن و ترک دوستش بوده
اما هیچ وقت فکر نکردی ممکنه مریض باشه و این خیلی بدتره
من الان یه جورایی در شرایط دوستت قرار دارم، می دونم خیلی از دوستام سراغی ازم نگرفتند و منتظرن من باهاشون تماس بگیرم، از وضعیتم خبر ندارند اما همین که فکر می کنند بی وفایی از من بوده و لحظه ای پیش بینی وضعیتم رو نمی کنند خوشحالم
ممنونم از حضورت دوست عزیز
و امیدوارم حالِ تو هم زود زود خوب بشه