ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
پیام میدهد که کتاب های ارسالی را خیلی زیاد دوست دارد و جمله هایی که اول هر کدامشان نوشتم کلی حالش را خوب کرده.
از ته دل ذوق میکنم و بیشتر از همیشه دلتنگ پسر خاله ای می شوم که با اینکه مردی شده و فقط هفت سال کوچکتر است هنوز برای من همان پسربچه خاص دوست داشتنی ست.
تفاوت سنیمان زیاد نیست، من هم برادر ندارم اما هیچ وقت فکر نکردم پسرک دوست داشتنی، برادر نداشته من است.
محمد برای من حکم پسرم را دارد. پسری که من از هفت سالگی مادرش بودم.
دخترها مادر بودن را از بازی های بچگی با عروسکهایشان یاد میگیرند اما یادگیری برای من که علاقه ای به عروسک و عروسک بازی نداشتم جور دیگری رقم خورد...
کاش شده بود لا به لای کتابها من را هم ببرند! دلم برایش خیلی تنگ شده...
خوش بحالتون منکه دوران کودکیم هدر رفت همش در حال دکتر بازی با دخترای همسایه بودم
اینجوری که بیشتر خوش به حال شما بوده
زنده باشه داداش کوچیکه
عزیزم...ایشالا شاد و سلامت و پرانرژی باشی
ممنونم مینوی عزیز
راستی وبلاگ شما رو هم می خونم اما وقت نمی کنم کامنت بذارم
برات کلی آرزوی خوب خوب دارم
ای جونم چقد دوسداشتنی^.^ شیما منم مامان یه دختر کوچولوی7 ساله م؛)))
چه خوب
راستی خوشحالم که برگشتی
می خونمت اما وقت نمی کنم کامنت بذارم
یک لحظه حس کردم از زبون من نوشتی
خیلی عجیبه اما باید بگم دقیقا مث همیم منم یع پسر خاله دارم با همین تفاوت سنی هفت سال
همون حسی ب پسر خالت داری منم دارم :))
جالب بود فک میکردم فقط خودمم
چه جالب
منم مامان خیلی جانوران بودم ... حداقل خوبی حیوانات اینه که وقتی بزرگ میشن از انسان ها بهترن و همون حیون بدون دروغ میمونن
یه بچه گربه بود که 2 هفته اینجا بود ... کسی توی کوچه بدون مادر پیداش کرده بود و چون بلد نبود آوردش پیش من تا مواظبش باشم ... امروز اومد و با کلی ذوق از این که بزرگ شده بردش
هم خوشحالم که از دست میو های نصف شب راحت شدم ... و هم دلم براش تنگه
آخی جاش خالی نباشه