ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
باید اعتراف کنم که آدم باگذشت و مهربانی نیستم .
باید اعتراف کنم که قلبم درد گرفت وقتی فهمیدم اوضاعشان خوب است.
باید اعتراف کنم که دلم میخواست خدا باشم و با چوب بی صدایم به جانشان بیفتم.
باید اعتراف کنم که آدم مزخرفی هستم،
که اصلا خوب نیستم،
که اصلا دل بزرگی ندارم.
باید اعتراف کنم که من هم مقصر بودم، هر چند که سهم کوچکتری داشتم.
باید اعتراف کنم داغ دلم هنوز کهنه نشده.
باید اعتراف کنم کینه ی شتری دارم.
باید اعتراف کنم خودم مقصر حال بدم هستم.
باید اعتراف کنم که فقط و فقط و فقط منتظر شنیدن اتفاقات تلخ بودم تا دلم خنک شود.
باید اعتراف کنم دلم خنک که نشد هیچ، داغ هم شد.
اگر توی ذهنتان شیما را مهربان و دوست داشتنی تصور کردید، متاسفم به خاطر ساختن چنین تصویری که نبودم...
همه ی ما تو شرایط مشابه همینیم... نمی تونیم مهربون باشیم شیما
خودتو سرزنش نکن، خب؟
سعی میکنم
ممنون عزیزم
:)
سعی میکن این هایی که گفتی نباشی,درسته؟!
میخوام نباشم اما نمی تونم
ادم که همیشه نمیتونه ببخشه و مهربون باشه..گاهی سر ریز میکنه ناراحتیا و چیزی میشیم که باهاش غریبه ایم..
خیلی غریبه، خیلی
اتفاقا همین که آدم با خودش صادق بشه و بدونه واقعا چه جور آدمیه خیلی عالیه ...
خوبه بدونی که نصف بیشتر خطهایی که نوشته بودی کاملا با من یکی بود پس بدون اصلا تنها نیستی
ممنون که اومدی
خواستم وبلاگت رو بخونم اما رمز داشت
خوب صادق بودنت کلی میارزه ... و تو چه میدانی شاید باید بالاتر بره تا محکم تر زمین بخوره
دنبال زمین خوردنش نیستم دیگه