ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
داد و بیداد می کنه و من در مقابلش سکوت می کنم.
بعد میاد تو گروهمون چرت و پرت می نویسه.
با خوندن خزعبلاتش عصبانی می شم، در حدی که همه وجودم می لرزه.
در جوابش می نویسم همینه که هست، لجبازم و خود شیرین، هر کاری هم دلم بخواد انجام میدم.
در جوابم می نویسه دیگه حرفی ندارم، ممنون از دوستیت!
از جلو اتاقشون که رد می شم حتی نگاهشون نمی کنم.
اصلا از حرفهایی که زدم پشیمون نیستم. دیگه عصبانی هم نیستم اما حوصله ندارم.
شاید باید فاصله م رو رعایت می کردم. شاید زیادی نزدیک شدم.
دارم به سفر آخر ماه فکر می کنم.
به خودم و اخلاق هام،
به اونا و خلق و خوهاشون.
یعنی میریم؟
یعنی خوش می گذره؟؟؟؟؟!
مسافرت با همین شخص که باهاش حرفت شده؟ادم میره مسافرت که با حال و هوا و انرژی بیشتر برگرده به شهرش و خونش..اگه رفتین خوش بگذرونین شیما:)
اگه رفتم حتماً
در ضمن جای شما بسیار خالیه
اگر رفتی باید بیایی و تعریف کنی
باشه باشه حتماً