*مرور دیروزهااااا

دیروز تولد قدیمی ترین دوستم بود ، چهارشنبه هم عروس می شود. توی دلم برایش یک دنیا خوشبختی آرزو می کنم. اگر اوضاع مالیم فقط کمی بهتر بود می رفتم. دیدن دخترک توی لباس عروسی وقتی چشمانش چراغانی ست خالی از لطف نیست. سه سال توی آن شهر کوچکِ دلگیر همکلاس بودیم ، چقدر آن روزها غر می زدیم که چرا اینجاییم؟ چرا باباهایمان کارشان اینجاست؟ چقدر دلمان می خواست زودتر برگردیم به زادگاهِ خودمان ! من می خواستم بروم شیراز ، او هم دلش مشهد را می خواست. من یکسال زودتر به آرزویم رسیدم ، آرزویم از آن آرزوهایی بود که دورنمای خوبی داشت ! واردش که شدم پر از درد بود ، آنقدر که گاهی وقتها آرزو می کردم که کاش برمی گشتیم به گذشته و آن شهر کوچکِ دلگیر ، بعد می نشستم با غزاله توی آن دفتر قورباغه ای که عمه اش از فرنگ آورده بود برایش ، شعرهای فروغ ، سهراب و شاملو می نوشتیم و کلی احساس فرهیختگی بهمان دست می داد که مثلاً با آن سن چه کتابهایی می خوانیم! وقت هایی که می رفتم خانه شان تا مدتها تنها سرگرمیان دیدن فیلم عروسی پسر عمه اش در فرنگ بود ، خواننده شان پیروز بود و ما به عشق پیروز هزاران هزار بار می نشستیم و فیلم عروسی را می دیدیم. او که می آمد خانه مان یک نوار ویدویی کداک داشتم که سلکشن شوهای خارجی بود ، سلندیون ، التون جان ، ریکی مارتین و... آنقدر دیده بودیم که بی کیفیت شده بود و یک جاهایی گیر می کرد.فکر می کنم فیلم عروسی پسر عمه اش و شوهای خارجی من احساس با کلاسی تزریق می کرد زیر پوستمان ، یادش بخیر!!!چقدر زود بزرگ شدیم و چقدر زود دغدغه هایمان بزرگ و بزرگتر شد.  

مرور خاطره هایمان دچار حسرتم کرد ، حالا دارم غصه اوضاع خراب مالیم را می خورم ! دلم می خواهد بروم عروسیش و با دیدن شادی چشم هایش سرشار از لذت شوم ...

*تولد آبجی کوچیکه

به خواهرم زنگ زدم و میگم :"تولدت مبارک خواهری"

می خنده و میگه: "مرسی تولدت تو هم مبارک!"

بلند میخندم میگم: امروز که تولده من نیست، تولده توه

بازم می خنده و با خجالت میگه آخه نمیدونستم چی باید بگم؟!

عاشقتم کوچولوی دوست داشتنیه من...

*پیامک دلچسب

پیامک تبریک بابا خیلی چسبید،

یه تبریک کوتاه که قند توی دلم آب کرد و یه دنیا انرژی مثبت و احساسات لطیف رو سرازیر کرد تو قلبم

"عزیزم عشقم امیدم تولدت مبارک"

میدونم که من اصلا شبیه نشدم به اون کسی که بابا آرزو داشت،  میدونم یه جاهایی اصلا همدیگرو درک نمی کنیم، میدونم که چقدر افکارمون، اعقاید مون، ایده آل هامون با هم فرق داره اما خوشحالم که هنوز عشق و عزیز و امیدش هستم، 

خدایا ممنونم به خاطر وجود بابا،  به خاطر حضور مامان... 


*اولین هدیه

اولین هدیه تولدم را از همکارم گرفتم

یک شال بنفش،  سبک و بسیار زیبا

کلی هم ذوق مرگ شدم...