ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
عروسِ مدیر سر اینکه دویست هزار تومن پاداش نگرفته و حقوقش کم شده این ماه، رسماً خودش و همه ما رو پاره کرد.
رفتارش غیر قابل درکِ برام!
اینهمه حرص، حقارت، بی ادبی، نفهمی ؟؟!
میشه واقعاً؟؟؟
مدتی ست که حالم خوب نیست، این روزها فشار کاریم چند برابر شده با این حال می خواستم بدون شکوه و شکایت و غرغر کارهایم را کامل و بی نقص انجام دهم، آنقدر که همان مدت کوتاه وبلاگ نویسی و وبلاگ گردی را هم از توی برنامه روزانه ام حذف کردم اما دیروز خانم "س" با یک تماس خشونت آمیز کارهایم را برد زیر سوال!!! من هم وقتی دیدم سر و کله زدن با یک احمق یکی از بی فایده ترین کارهای دنیاست گوشی را بی هیچ حرفی قطع کردم. قطع تماسم آتشی شد به جانش آنقدر که زنگ زد به آقای مدیر و ده دقیقه ای بی وقفه جیغ کشید. با حمایت صددرصدی مدیر حالم بهتر نشد.
کاش این روزها را باد ببرد...
*حرف زدن با خانم "س" حالم رو بد می کنه. اینقدر که تند تند، عصبی و بی منطق حرف می زنه یه دنیا استرس و انرژی منفی سرازیر می کنه به سمت من ...
*دو روز پیش با امین در مورد شادنا حرف زدم.
گفت هیچ وقت ندیدتش و فقط می دونه که آدمِ جالبی نبوده! هیچ وقت هم مهم نبوده زیاد، اما این حق منِ که جریان رو زبون خودش بشنوم!
در مورد جالب و خیلی مهم نبودنش نظر خاصی ندارم، فقط اینکه نمی دونم این واقعا حقِ من هست که جریان رو از زبون خودش بشنوم؟!
*این روزها سرم خیلی شلوغِ. دلم می خواد بیشتر بنویسم، دلم می خواد بیشتر بخونم اما نمیشه!
هر روز ساعت کاری که تموم میشه، من می موندم با یه دنیا کاری که هنوز فرصت نکردم که انجامشون بدم.
می ترسم تا چند وقته دیگه بمونم زیر آواره کارهایی که مثلاً قرارِ فردایی انجامشون بدم و فرصت نکردم...
*قطعاً شری دامنمان را خواهد گرفت به خاطر ارسال نامه ی سراسر انتقاد به خانم "س"! اما چاره ای نداشتیم وقتی مسائل با گپ و گفت حل نمی شوند.
باید منتظر یک نامه انتقادآمیزتر ، چند تایی تماسِ طولانیِ جیغ جیغ طور در جهت رفع اتهام و تعدادی عملیات انتحاری در جهت زیر آب زنی پیش مدیر باشیم!
خدا به دادمان برسد...
*با یک فاصله کوتاه تمام حرصم را سر دو تا از نرهایِ بی مغزِ نفرت انگیز خالی کردم. خیلی خوش شانس بودند که ارتباطمان تلفنی بود وگرنه با ناخن هایم چشم هایِ بی خاصیتشان را در می آوردم...
رئیسم عکس العمل هایم را با لبخند تایید می کند.
*تعطیلی چند منطقه تهران برای برگزاری اجلاس سران کشورهای صادر کننده نفت ، کمک ملموسی به کاهش ترافیک صبحگاهی داشت به طوری که دلم خواست هر روز به دلایلی قسمتی از شهر تعطیل باشد...