*این خط، اینم نشون!

مطمئنم که بیست و دو سال بعد، صبحِ آخرین روزِ کاری ، به سختی از خواب بیدار خواهم شد!

*یک موضوع در مورد خودم که دیدم بد نیست شما هم بدانید D:

هر روز صبح وقتی بیدار می شوم با خودم عهد می کنم که عصر راس ساعت پنج از شرکت بیایم بیرون و یک راست بروم خانه و ولو شوم روی تخنم و بخوابم

این عهد تا ساعت ده یازده صبح همراه من است ، جوری که اگر دوستی ساعت نه صبح تماس بگیرد و بخواهد که عصر برویم یک جایی قطعاً از من خواهد شنید که " نه ، من امروز زود باید بروم خانه"

اما یازده به بعد داستان فرق می کند ، طوری که اگر برنامه ای پیش بیاید به احتمال خیلی زیاد پذیرفته می شود.

و اما ن از دو سه بعد از ظهر به بعد!!!

اگر هیچ تماس و پیشنهادی برای بیرون رفتن نداشته باشم خودم دست به کار می شوم تا برنامه ای بچینم.

و این داستان هر روز و هر روز تکرار می شود... 


*سی و یکم دوست داشتنی!

*عطرش زیادی شیرین است ، حالم را بهم می زند ...


*سی و یکم شهریور ماه اگر یک روز کاری باشد ، قطعاً بهترین روز سال است!

فکر کن مثل هر شب می خوابی اما مثل هر صبح بیدار نمی شوی!

یک ساعت بیشتر آن هم برای خواب صبح بسیار لذت بخش است، آنقدر که با تمام پرکاری های امروز هنوز انرژی دارم...


*هفتم تا شانزدهم مهرماه هم باید روزهای خوبی باشد. وقتی رئیس و مدیر با هم می روند سفرِ کاری! 

*یه گونی استعداد !!!!

*بیدار شدن صبح زود از سخت ترین کارهای روزگاره ، لامصب مثل جهاد میمونه !


*عاشق کودک درونمم  ، ادای بچه های حرف گوش کن رو در میاره سرتق ، چشم هاش رو می بنده که مثلاً من خوابم ! اما بیداره ، بیدار !!!

دلش هم بازی می خواد ....


*من فکر می کنم هرگز نبوده  قلب من اینگونه گرم و سرخ ...

شعر بالا از دیروز توی ذهنم تکرار میشه ، قلبم نه گرمه ، نه سرخ ! مغزم داغ کرده فکر کنم  ...


*کودک درون بعضی ها انگار بیداره ها ! میاد کودک درون ما رو قلقلک میکنه و در میره.فقط من موندم این با پا پس زدن ها و با دست پیش کشیدن ها این وسط چی میگه؟؟؟!  نمی کنه با پا پیش بکشه با دست پس بزنه


*دیگه راهی نیست ، باید برم کلاس زبان. کاش استعداد خریدنی بود ، می رفتم بازاریه گونی استعداد یادگیری زبان می خریدم و استعمال می کردم شاید فرجی می شد ...



*عروسی برادر نداشته ام

*امروز صبح سخت تر از هر روز از خواب بیدار شدم و هنوزهم خوابم می آید اینقدر که فقط به بالشتم فکر می کنم و رختخوابم ، کاش امروز زودبگذرد ...


*فردا عروسیِ حامی بچگی هایم است ، کسی که موقع بازی توی دورهمی های خانوادگی همیشه هوایم را داشت مبادا کسی اذیتم کند. شاید اگر اختلاف بزرگترها و دلخوری خودم نبود او هنوز عزیزترین برادری بود که هیچ وقت نداشتم. شاید اگر از وقتی یادم می آید مامان و بابا نگفته بودند که "آ" برادر بزرگت هست حالا همه چیز جورِ دیگری بود ، مثلاً شاید فردا شب من عروسش بودم یا شاید حالا همین امروز به جای اینکه اینقدر بی خیال نشسته باشم پشت سیستم  و این ها را بنویسم زانوی غم بغل کرده بودم و داشتم غصه می خوردم اما حالا دارم فکر می کنم که اگر اختلاف بزرگ بزرگترها و دلخوری کوچک خودم نبود داشتم حاضر می شدم که بروم شیراز و هر طور شده خودم را برسانم به عروسی دومین مردی که تو بچگی فهمیدم خیلی عزیز است مخصوصاً که با تمام بی ارتباطی های چند وقت اخیر دو بار با تلفن همراهم تماس گرفت و خواهش کرد که بروم عروسیش. وقتی اصرارش را دیدم فهمیدم که دیگر حسی ندارد، شاید نوزده ساله بودم وقتی برای اولین و آخرین بار گفت خیلی زیاد به من علاقه دارد و من خیلی بی غرض گفتم من هم خیلی خیلی بیشتر از برادر نداشته ام دوستش دارم و او شکه شد و ناراحت شد و رفت و رابطه اش را با من ، خواهر کوچکش کم و کمتر کرد ، آنقدر که یادم رفت برادری دارم تا اینکه خیلی ناگهانی نامزد کردم و کمتر از یک ماه بعد شنیدم که او هم دارد ازدواج می کند ناگهانی و دوباره احساساتم به غلیان افتاد ، برادرم داشت داماد می شد و من یادم رفت که مدتهاست که کمرنگ شده ، خودم را رساندم شیراز که شرکت کنم توی مراسمش ، کلی ذوق داشتم و وقتی ما با عروس و داماد رسیدیم اوج احساساتم بود ، از خوشحالی داشتم بال در می آوردم خودم را رساندم به ماشین شان اما یخ کردم همان جا ، حتی نگاهم نکرد و جواب هیجانات من یک سلام سردِ بی نگاه بود ، دلخور شدم اما گذاشتم پای اینکه می خواسته ژست داماد بودنش را حفظ کند اما آخر شب دلخور بودم ، چراکه این ژست تنها برای من تا آخر شب ادامه داشت. کمتر شش ماه بعد از همسرش که گویا کلاهبردار مهریه بوده جدا شد. من هم مدتی بعد در حالی که هنوز عروسی نکرده بودم نامزدیم را بهم زدم و شاید خیلی ها فکر کردند اصلا ما از اول قسمت هم بودیم که نبودیم. برایش آرزوی خوشبختی می کنم . همین حالا یک لحظه دلم پر کشید که بروم شیراز و ببینمش توی لباس دامادی و فراموش کنم دلخوری های گذشته را و مثل خواهری که نداردذوق کنم برای برادرم....