ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
حال من خوب است ، تا چند ساعت دیگر ساعاتی خوب خواهم داشت کنار دوستی عزیز . نزدیک به یازده سال می گذرد از آشناییمان ! فکر می کنم آبانماهِ سال هشتاد و سه بود ، حوصله ام سر رفته بود و از موضوعی عصبانی بودم ، برای وقت گذرانی رفتم توی یکی از روم های یاهو مسنجر و آنجا با هم آشنا شدیم ، آن شب چند ساعتی کل کل کردیم و خندیدیم ، آنقدر که حالم خوب شد و غصه هایم کمرنگ شد. چندین بار دیگر چت کردیم و چند باری تلفنی صحبت کردیم ، حالا هرچی فکر می کنم یادم نمی آید اولین بار چطور و کجا همدیگر را دیدیم اما نقطه عطف رابطه مان شاید ولنتاین همان سال باشد ، من برای روز ولنتاین برای دو تا از همکلاسی های دبیرستانم و او هدیه و گل ، کلاس شبکه داشتم ، قرار بود بیاید دنبالم و مرا برساند کلاس ، بعد از کلاس هم با دوستهایم قرار داشتم. وقتی می خواستم پیاده شوم گل و هدیه ی او را دادم و توضیح دادم الباقی را برای دوستانم خریدم که عصر می خواهم ببینمشان. کمی شک زده نگاهم کرد و خیلی معذب تشکر کرد و گفت لازم نبود خودم را به زحمت بیاندازم، تعجب و تعذبش را گذاشتم به پای تهیه نکردن گل و هدیه اما دلخور نشدم ، رابطه مان آنقدر ساده بود که توقعی نداشته باشم اما همان شب پای تلفن او حرفهایی زد که تا مرز جنون عصبانیم کرد ، می گفت که منظورم را از خریدن گل و هدیه برای این روز که منسوب به روز عشق است درک نمی کند ، می گفت هیچ رابطه عاشقانه ای نداشتیم که بخواهم چنین کاری بکنم و ...
با حرف هایش حسابی حالم را بد کرد و غرورم را شکست ، تمام تنم داغ شده بود و از شدت عصبانیت می لرزیدم. وقتی حرفهای او تمام شد ، من شروع کردم ، گفتم پیش خودت چه فکری کردی که این حرفها را می زنی ، گفتم برای من معنای این روز یک طور دیگر است ! گفتم مگر کور بودی و ندیدی که من برای همکلاسی هایم هم هدیه خریدم ! گفتم تا به امروز فقط برایم یک دوست بودی و حالا دیگر نیستی ! گفتم اگر می دانستم اینقدر بی جنبه ای حتماً طور دیگری برخورد می کردم و ...
خلاصه آن شب حسابی از خجالتش در آمدم ، تا نیمه های شب حسابی دعوا کردیم و بعدش هم برای اولین و آخرین بار خیلی مسخره وسط بحث و دعوا پای تلفن خوابم برد . از فردا همه چیز عوض شد، او به خاطر حرف هایش معذرت خواهی کرد اما من ابراز پشیمانی نکردم و هنوز هم پشیمان نیستم!
از آن روز به بعد شکل دوستیمان عوض شد ، شدیم دو تا رفیق واقعی که با وجود تمام فراز و نشیب های زندگی ، با وجود تمام اتفاقات خوب و بد ، خدشه ای به دوستیمان وارد نشد. شاید این روزها به خاطر شرایط زندگیمان کمتر با هم در ارتباط باشیم اما همچنان دوستیم و جنس دوستیمان فرق دارد با همه دوستی ها ...
خوشحالم حتی به خاطر همین چند ساعت دیدار بعد از مدت ها...