ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
کامنت های محبت آمیز دوستانم را برایش می خوانم. بغلش می کنم و موهایش را می بوسم. خوشحال می شود و می خندد. بعد از چند دقیقه متفکر کنارم می نشیند و می پرسد" عکسم رو هم گذاشته بودی؟" شوکه می شوم ، می دانم چرا این را می پرسد! یک لحظه از توی سرم می گذرد که دروغ بگویم اما سریع پشیمان می شوم و می گویم نه!!! همان جوابی را می دهد که انتظارش را دارم ، "ندیده گفتن موهام رو دوست دارن؟" می گویم چند تایی از اینها من رو دیدند ، می دونند ما چقدر شبیه هم هستیم ، تازه بعضی هاشون هم عکست رو دیدند."
باز هم می رود توی فکر و چند دقیقه بعد از من و مامان می پرسد : "یعنی من خیلی زشتم؟راست بگید"
دلم پر از درد می شود ، دخترک را نابود کرده اند با حرفها و کارهایشان. باز هم بغلش می کنم محکم و می گویم :"یعنی من خیلی زشتم؟"
سرش را بالا می آورد و نگاهم می کند و قاطعانه می گوید : "نه" دستانم را قاب صورتِ دوست داشتنیش می کنم و می گویم : " تو کپی برابر با اصل منی ، پس زشت نیستی." بعد هم مامان می نشیند و صحبت می کند با دخترک. آرام تر می شود اما می دانم هنوز اتفاقات چند روز گذشته را فراموش نکرده ...