*افکار پراکنده ذهن در هم من!

* دیروز بعد از کار تنهایی نرفتم کافه ، گفت : منم میام ! اینقدر آویزون بودم که حال مخالفت هم نداشتم ، اما بد نشد طبق معمول با شیوه های خاص خودش از آویزونی درم آورد!!!

قطعاً من خیلی خوشبختم ...

* دیشب یه دوست خیلی قدیمی بعد از مدتها زنگ زد ، نه خوشحال شدم نه ناراحت ، تنها حسی که داشتم غافلگیر شدن بود ! یه زمانی وقتی هنوز خیلی بچه بودم فکر می کردم مرد زندگیم میشه !!!! یادمه یازده سال پیش وقتی تصادف کردم و تا نزدیک مردن رفتم شب قبله اون اتفاق برام ایمیل فرستاده بود که شیما خیلی نگرانتم ، دلم الکی شور می زنه ، برات صدقه گذاشتم ، تو رو خدا به محض خوندن ایمیل با من تماس بگیر ... اون وقتا فکر می کردم که شاید صدقه اون منو برگردوند

* دو شبه که سه ساعتم نخوابیدم ، چشمهام می سوزه و قرمز شده ... خوابم میااااااد!

* دیشب بعد از اینکه رسیدم خونه واسه یه لحظه یادم اومد بین عروسکهای یادگار جوونی و نوجوونی دنبال خرسی بگردم اما نمیدونم چی شد که اینکار رو نکردم ، حس می کنم اون قسمت کوچولوی مغزم که مربوط به منطق میشه به شدت میخواد منو از اون اتفاق ، از اون سالها دور کنه !!! اما می دونم هر چقدر هم که دور بشم بازم نمی تونم ببخشم اون دزد قابل رو ...

*یه خاطره همین الان یادم اومد از دزد قابل که اون روزا خیلی مطمئن نبودم که وجود خارجی داشته باشه و اتفاقا یه پست هم همین جا در موردش نوشتم ، بعد سالها تازگی ها فهمیدم دزد قابل دلیل اون همه سردی بوده !!! گرچه بنده خدا به کاهدون هم زده بود ، وقتی پریروز با "ر" در موردش حرف می زدیم میگفت به خاطر تیپش ، ماشینش و احتمالاً ولخرجی های احمقانه ش فکر میکرده خیلی بچه مایه س و تا روزی که زنش می شه هم نمی فهمه نه انگار خیلی هم خبری نیست ، گرچه همین الانش هم زیادی از سرش زیاده ...


پ.ن :

نمی دونم چرا این چیزا رو نوشتم ، حال خودم هم بد شد از این حرفای خاله زنکی اما خدا رو چه دیدی شاید نوشتن این درد و دلهای خاله زنکی و پرهیز از خودسانسوری حداقل اینجا حال منو بهتر کنه!!!

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 18 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 09:47 ق.ظ http://catharsis.blogsky.com

امیدوارم حالت زودتر خوب بشه .
بگم دو روز دیگه یادت میره ، دروغه ولی شدتش کم میشه .
یه خاطره میگم راجع به مادرم .
اصلا بذار توی یه پست راجع بهش بگم .

ممنون
منتظر اون پست و اون خاطره هستیم

حــــــوا یکشنبه 18 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:51 ق.ظ http://f022.blogsky.com

این دزده هی داره تکرار میشه در پست هات و یعنی هی داری برمیگردی به روزهایی که گذشته . . . دسته منو از پشت بستی که

چه جورم!!!
تقصیره این دزده س که چند روزه فکرم رو خراب کرده ، وگرنه من اصلا دچار خودآزاری غرق شدن تو گذشته نیستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد