ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
بالاخره کلاس زبان ثبت نام کردم. قبل از اینکه بروم برای ثبت نام تلفنی با موسسه صحبت کردم و گفتم زبانم خوب نیست و سالهای زیادی می گذرد که زبان دور بودم ، خانم هم در جوابم گفت ایرادی ندارد می توانم از ترم یک بزرگسال شروع کنم اما بهتر است که بروم آنجا و تعیین سطح بدهم. با اینکه خیلی راضی نبودم که تعیین سطح بدهم پذیرفتم. خجالت می کشیدم بروم با آن سن و سال بنشینم و نتوانم پاسخگوی سوالات پیش و پا افتاده شان باشم. تمام طول مسیر استرس داشتم و فکر می کردم حتی نتوانم از پس یک سلام و احوال پرسی ساده برآیم! اما آنطور که فکر می کردم نشد. تقریباً پانزده دقیقه ای با هم حرف زدیم و من در مورد کارم ، محل زندگیم ، رشته تحصیلیم ، مسافرت آخر هفته ام و ... صحبت کردم و به جای ترم یک بزرگسال رفتم ترم هشت! مسئول ثبت نام همان کسی بود که پیشنهاد تعیین سطح را داده بود ، وقتی برگه تعیین سطحم را دید گفت چرا اعتماد به نفسم اینقدر پایین است؟ و من به این فکر کردم که چرا؟ و به این فکر کردم که چرا همیشه به خودم و به دیگران می گفتم خیلی اعتماد به نفس دارم ، در حالی که نداشتم!!! وقت ی بیشتر فکر می کنم می بینم من دروغ های دیگری هم می گویم به خودم و به دیگران! مثلاً خیلی ادای جسارت در می آورم حتی برای خودم در حالی که جسور نیستم! یا خیلی نشان می دهم که با تنهایی مشکلی ندارم و به تنهایی می توانم گلیم خودم را از آب بیرون بکشم اما از تنهایی بدم می آید ، شاید هم می ترسم!
وقتی خوب فکر می کنم می بینم اصلاً شبیه کسی نشدم که می خواستم باشم اما می خواهم به خودم و به دیگران بگویم من همانم که می خواستم باشم! مثلاً خیلی دوست داشتم که تا مدارج بالا درس بخوانم و یک آدم تحصیل کردهِ فرهیخته باشم ! مثلاً دوست داشتم یک کارمند موفق توی یک شرکت معتبر باشم ! مثلا می خواستم قبل از پایان دهه دوم زندگیم مستقل شده باشم ! و خیلی مثلاً های دیگر که هیچکدام نشد که نشد ...
شاید بهتر بود صبح اول صبح از ناکامی هایم نمی نوشتم.
من آدم موفقی هستم مثلاً ! که بعد از این همه سال دوری از زبان می روم می نشینم ترم هشتم !!!!
من آدم موفقی هستم مثلاً! که چند ماه دیگر قرار است کمی ارتقاء شغلی پیدا کنم !!!!
من آدم موفقی هستم مثلاً! که تصمیم دارم ادامه تحصیل دهم با اینکه از سن و سالم کمی گذشته !!!
من آدم موفقی ...
منم همیشه این آزمون تعیین سطح برام کابوسه
اصلا از ترس همین آزمونه که نمیرم زبان ثبت نام کنه
بعضی وقتا میگم همون اول میرم ثبت نام میگم وان و وان بذارید منو، خلاااااص
باورت میشه اگه این یه بازی بود اونوقت من حتی از این مثلا های آخرت هم نداشتم که بنویسم
به نظرم در این حدی هم که نوشتی خیلی هم عالیه، مشکل اینه که توقعاتت از یک دختر تو این شرایط و با این وضعیت که هممون می دونیم چه طوریه، زیاد بوده
شاید هم توقع دیگران باعث شده که توقع من بالا بره
مثلا وقتی دبیرستانی بودم معلم حسابان و دیفرانسیلمون همیشه می گفت تنها شاگردم تو این مدرسه هستی که دارم می بینمت که روی صندلی دانشگاه تهران نشستی
بعد الان همه هم کلاسی های من دکترا نداشته باشند حداقل فوق لیسانس رو دارن و نود درصدشون توی اروپا و آمریکا موقعیت های عالی دارن ، اون ده درصد الباقی هم تو ایران آدمهای موفقی هستند ، اما من...
درسته منم دقیقا همچین شرایطی داشتم، به منم می گفتن جزو ده نفر اول کنکور ریاضی میشی چون معدلم از 19.90 پایین تر نمیومد
اما الان یه چیز افتضاحیم
از دست خودم ناراحت نیستم
دقیقا برمی گردم به شرایط زندگیم، می بینم که شرایط کمکم نبود به هرشکلی، وضع الان هم که قوز بالا قوز
برای من درس خوندن لذته، برای شما نمی دونم
به نظرت اینکه مثلا تو 40 سالگی با لذت و شوق بری سر ارشد یا دکترا بشینی بهتره یا اینکه چون بقیه دارن درس می خونن تو هم بخونی تا عقب نمونی، آخرم نه رشته تو دوست داشته باشی نه حوصله درس خوندن؟
از حرفم ناراحت نشی، بیشتر منظورم خودم هستم، چون من دومی رو انتخاب کردم و پشیمونم
دوست دارم دوباره سر فرصت بشینم یه ارشد درست حسابی بخونم و وقت بذارم براش، حالا هر موقع که تونستم
منم درس خوندن رو دوس دارم اما واقعاً شرایطش رو نداشتم.
به نظر منم اولی بهتره
یه روزی میشه که ادامه تحصیل میدم اینو مطئمنم اما کی و چه جوریش رو نمی دونم
ممنون دوست خوبم