ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
*دیشب تقریبا زود خوابیدم ، خوابم هم سنگین بود اما خوب نبود ، خسته بیدار شدم ، حالا هم خوابم می آید ...
*ناخن هایم را مانیکور کردم با یک طراحی ملیح ، از دیشب دستهایم را بیشتر از همیشه دوست دارم ...
*دنبال دلیل بودن برای همه ی اتفاقات زندگی گاهی آزار دهنده می شود ، گاهی باید چرا های ذهن را شیفت دلیت کرد ...
*این روزها حالم خوب نیست ولی امروز از هر روز بدترم ، اما فکر کنم باید بگویم شکر ! صبح توی تاکسی نوت گوشیم را می خواندم یادم افتاد پارسال درست همین روزها چقدر آشوب بود دلم ، فکر می کردم دارم میمیرم ، پارسال همین روزها بود که احساس شوربختی همه وجودم را درست همان وقتی سوار یک ماشین آخرین سیستم بودم پر کرد ، چقدر آن شب توی دلم زار زدم ، هم به حال زار خودم ، هم به حال مردمانی که با حسرت نگاهم می کردند !
باشی میمیرم
نباشی میمیرم
دارم میمیرم به تدریج
کاش می توانستی به سلولم بیای
آخر من زندانیم
یک زندانی دلتنگ
بی هوا
بی دل
تنها
خسته ، خسته ، خسته ...
این را هم همان شب توی آن ماشین لعنتی که اصلا هم به تیپ من نمی آمد نوشتم ...
*خوی استعمارگری و سلطه طلبی توی خون انگلیسی هاست فکر کنم ، فکر می کنند که باید دستور بدهند ، از موضع قدرت حرف بزنند ، از بالا به آدم ها نگاه کنند و برای بالا رفتن از آدم ها به عنوان پله های نردبان استفاده کنند . خلاصه که این روزها که مجبورم کارهایم را با نظارت و مشورت با آنها انجام دهم بیشتر روز عصبانیم . کاش زودتر این همکاری ظاهراً دو جانبه با این آدم های مثلاً متمدن و با شخصیت تمام شود...