-
*تعلق
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 22:26
-
*مقصر
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 17:50
چرا اینقدر روزها بهم نزدیکیم که من هر بار که بیرون می روم چشم می شوم شاید تو را ببینم بین ازدحام آدمهایی که از دلتنگیم چیزی نمی دادند؟! یادم هست روزی که خیابان روبه روی تو کارم را شروع کردم خیلی خوشحال شدم هم برای نزدیکیم به تو هم برای پیدا شدن کار! امروز 5 روز و چند ساعت می شود که نیستی...امروز حتی آقای مهندس با...
-
*هرگز ...هرگر
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 13:08
من تمنا کردم که تو با من باشی تو به من گفتی هرگز...هرگز پاسخی سخت و درشت و مرا غصه این هرگز کشت...! حمید مصدق
-
*خوبم!!!!!
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 10:22
*کاش حالم را بپرسد و من بگویم خوبم! نه دلم شور می زند! نه دلم تنگ است! نه حتی تب کرده ام! بگویم ملالی نیست! کاش فقط حالم را بپرسد...
-
*درد
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 08:59
فراموش شدن درد دارد! از یاد رفتن درد دارد! نبودنش درد دارد! ندیدنش درد دارد! چراغهای روشن خانه اش درد دارد!
-
*...
شنبه 11 خردادماه سال 1392 00:15
دلم برای آنهایی که چراغ خانه شان حتی بی من روشن است تنگ شده است!
-
*بعضی ها
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 08:43
*من اینجا نشسته ام من اینجا نشسته ام به انتظار تو من اینجا نشسته ام به انتظار تو تا بیایی من اینجا پشت به پله ها نشسته ام می خواهم انتظار کشیدنم را نبینم من از انتظار بیزارم حتی از انتظاری که تو را به من می رساند و تو مثل همیشه نیستی وقتی که من می رسم! چرا؟؟چرا نیستی؟؟چرا من همیشه هستم؟ از بودن خسته شدم از بودن هایی...
-
*کافه موکا
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 15:20
احساس بی احساسی دارم احساس بی وزنی نه سردم شده نه گرما را حس می کنم حالم هم بد نیست شاید خوب هم نیستم کمی گریه دارم اما حوصله اشکهایم را ندارم انگار خیلی مهم نیست چون بدون اجازه هم سرازیر میشود! کاش حالا به جای اینجا کافه بودم موکا میخوردم ، کنت پاور هم دود میکردم نقطه پایان سیاهی ست کمی هم بزرگ است اما فقط کمی بزرگ...
-
*از دیروز تا امروز
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1392 09:46
*چرا خوب نیستم درست همین حالا که باید خوب باشم؟؟! *باز هم من با خودم درگیر شد! باز با هم دعوا میکنیم حالا دیگر من با خودم هم ما نیست! درد دارم بغض دارم غم دارم! *امشب از آن شبهایی است که صبح نمی شود. از همان شبهایی که هوای دلم ابری ست. از همان شبهایی که در یک لحظه باورهایم فرو می ریزد بعد از باورهایم هم خودم! مدت...
-
*دلتنگی
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 02:00
از اینکه این روزها احساس تهی بودن می کنم نمی دانم باید خوشحالی کنم یا ناراحت باشم؟؟! دلم برای خودم تنگ شده٬برای همانی که گاهی از شنیدن صدایی یا لمس دستی دلش می ریخت. شاید ترس این ترس لعنتی از دست دادن باعث شد دیگر به داشته هایم فکر نکنم و برایم مهم نباشند تا اگر روزی دیگر نبود غصه اش را نخورم٬شاید چون فقط رفته اند...
-
*روزگار
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 21:21
*چه روزهای عجیبی ست این روزها!!! سخت میگذرد،سخت می گیرد،سخت است. تلخ هم هست،شاید هم شور مثل اشکهایم یا دلم شاید از این شوریست که هی می زند شور! حسادت هم درد بدیست ، اصلا هم درمان ندارد لامصب! با آن ناخن های بلند چنگ می اندازد به گلویم،کاش حداقل جای زخمهایش نمی ماند تا هرکس که می رسد نمک بردارد تا نمک گیرم کند... تازگی...
-
*راحتی
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 00:21
گفتن اینکه بی دلیل دیگه دوستم نداری خیلی برات راحت بود نه؟؟؟! واسه منم شکستن بغضم خیلی راحت بود بعد از خورد شدن خودم و دلم...
-
*با تو!
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 21:51
میخواهم دیگر به پایان فکر نکنم میخواهم از این روزهایی که زیباست لذت ببرم میخواهم من با تو باشد حتی اگر ما نشود! چه اهمیت دارد فردا چه خواهد شد؟؟! وقتی امروز شادم وقتی تو هستی وقتی دوستت دارم وقتی دوستم داری چه اهمیت دارد فردا چه خواهد شد؟؟! آری،آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من دگر به پایان نیندیشم که...
-
*خوشبختی!!!!!!!
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 01:19
این روزها من بسیار خوشبختم! بیدارم؟؟؟؟!
-
*انتظار
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1391 22:52
این سوال بدجوری ذهنم را درگیر خود کرده است! تنهایی بهتر است یا تحمل این انتظار کشنده که گویی پایانی ندارد؟؟!
-
*احوالپرسی
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 21:43
کاش کسی حالم را بپرسد و من به دروغ بگویم که خوبم!
-
*گهی زین به پشت و گهی پشت به زین!
دوشنبه 30 مردادماه سال 1391 14:05
من دوست دارم این حس ترسی که همه وجودت را پر کرده! لذت می برم وقتی می بینم داری دست و پا می زنی! از قدیم گفتند در همیشه روی یک پاشنه نمیچرخد بترس!دست و پا بزن! تماشایت می کنم،می خندم و تحسین می کنم این روزگار را !
-
*سراب
دوشنبه 30 مردادماه سال 1391 01:21
دیگر برای نبودنت نخواهم گریست چرا که بودنت هم سرابی بیش نبود!
-
*آب و آتش
شنبه 28 مردادماه سال 1391 15:00
حرفهای عاشقانه که هیچ، حتی آتش هم قلب یخ زده ام را گرم نمی کند! شنیدن درد و دلهایم که هیچ، حتی آب هم آتشی که وجودم را میسوزاند خاموش نمیکند! پ.ن:برگی از دفتر خاطراتم!نوشتمش چون حس کردم حال و هوام داره عوض میشه،چون نه خوشی ها همیشگیه نه ناخوشی ها...
-
*س.ک.و.ت!
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1391 02:02
چقدر بد است وقتی که دروغ می گویی،وقتی می دانم که دروغ می گویی وقتی که نمی توانم بگویم که می دانم! وقتی که می دانم تو می دانی! این دانسته هایمان ویرانم می کنند این سکوت های مداوم من این دروغ ها، تا کجا ادامه خواهد داشت؟! می خواهم بروم،رفتنم هم با سکوت خواهد بود!مثل ماندنم!مثل بودنم! شاید بعد از رفتنم تنها آرزویم این...
-
*زن بودن!
پنجشنبه 26 مردادماه سال 1391 00:00
امشب واسه اولین بار تو عمرم از اینکه یک زنم عصبانی شدم،داشتم راه خودمو می رفتم بعد یه آقا وفتی تلاشش واسه جلب توجه بی ثمر دید اومد کوبید به ماشینم از ماشین پیاده شد کلی فحش رکیک داد از اینکه حتی نمی تونستم بهش نگاه کنم چون از شنیدن الفاظ رکیکش خجالت می کشیدم عصبانیم،از اینکه وقتی دستگیره ماشینو گرفته بود و می خواست به...
-
*گر صبر کنم ز غوره...!
شنبه 13 خردادماه سال 1391 15:33
باز هم پر از تنهاییم! باز کجا رفتی؟؟! یعنی هنوز هم باید صبر کنم؟! صبوری تا کی؟سکوت تا کجا؟ خدایا من تازه داشتم حس من با تو ...ما را درک میکردم!چرا باز هم خراب شد؟ من بی تو!باز هم من بی تو!باز هم تنهایی!!! خسته ام...
-
*بازی واژه ها!
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 23:04
گاهی وقتها یک جمله کوتاه اینقدر حالم را بد می کند که اول برای چند ثانیه داغ می شوم بعد سردم می شود یخ می کنم و می لرزم،بعدترش هم بغضی بزرگ حجم گلویم را پر می کند نفسم تنگ میشود،چشمانم تار میشود،قطره های اشک نا خواسته گونه هایم را می پوشانند... گاهی یک جمله تنها یک جمله کوتاه باعث می شه احساس کنم که شکسته ام،که خورد...
-
*یه تماس!
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 23:28
درسته که حتی یه زنگ نمی زنی حالمو بپرسی اما من همچنان اصرار دارم که بگم هستی!
-
*یکی بود؟؟!
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 21:46
کاش بتوانم سکوتم را بشکنم و نقطه پایان را بگذارم! کاش می شد تنهایی هایم را در این سال جا بگذارم حالا که فقط چند روزی تا پایانش مانده است کاش قصه من بی تو به سر می رسید کلاغه هم به خانه اش! کاش قصه با یکی بود بازهم یکی بود که بود شروع میشد و این بودن ادامه دار میشد از این بودن هایی که بودن نیست خوشم نمی آید از این یکی...
-
*معجزه!
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1390 00:41
آن قدیم ها به معجزه عشق ایمان داشتم این روزها می دانم تنها چیزی که معجزه میکند آلپرازولام است!
-
*حسادت۲
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 00:56
حالم خوب نیست! حسادت برای دومین بار دلم را سوزاند ، نمیدانم ارتباطش با گلویم چیست که بغض آلود شد! اما چشمهایم در جنگی تمام عیار پیروز شدند،بدون ریختن قطره ای اشک او همچنان داستان مادربزرگ را یادش هست،دوست داشتم فراموشش کند اما...
-
*واسه من...!
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 21:45
واسه من کم بودی ! من پی بارون و رگبار و تگرگ تو ولی آروم و نم نم بودی من پی کوه باندی که بهش تکیه بدم تو ولی خم بودی واسه من کم بودی من پی سرخ می گشتم...نه عزا تو ولی بیرق ماتم بودی پی لبخند می گشتم...افسوس تو خود غم بودی واسه من کم بودی من پی حادثه بودم پی دیوونگی و عشق و جنون من پی فاجعه و رسوایی پی کبریت و خطر تو...
-
*؟!!
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 01:28
حالم هیچ خوب نیست ! نمی دانم از واقع بینی است یا اینکه دچار بدبینی مزمن شده ام ؟؟!
-
*روز عشق!!!
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 18:28
*باز هم یه ولنتاین دیگه بی حضور کسی که بشه بهش بگی عشق! فقط فرقش با سالهای دیگه اینه که دیگه اینقدر عاشق خودم نیستم که کادو و گل بخرم و خودمو غافلگیر کنم! حالا که شیرازم دوست دارم امروز برم حافظیه به یاد گذشته ها اما می دونم که حتی حوصله ندارم کاری که دوست دارم انجام بدم... *پ.ن:حالا که عاشق نیستم یخ کردم و سردمه...