-
*کاشکی رو کاشتم...!
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1390 23:32
کاش اینقدر دوستم داشتی که وقتی ماشین نداشتم و واسه رفتن خونه دیر میشد ازم میخواستی که وقتی رسیدم خبر بدم کاش اینقدر برات مهم بودم که وقتی تا الان ازم خبری نمیشد حداقل یه پیامک بدی و ببینی سالم رسیدم یا نه!!!!
-
*حسادت!!!!
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 20:44
حسادت احساسی که من بعد از بیست و پنج سال امروز واسه اولین بار تجربه اش کردم! من بچه اول خانواده ام و خواهرم چهار سال از من کوچیکتره یعنی وقتی اون به دنیا اومد من فقط چهار سالم بود اما یادم نمی آد وقتی مامان و بابا و اطرفیان توجه بیشتری به خواهرم داشتن من حتی برای لحظه یی دلخور شده باشم! هیچ وقت نشد به داشته های دیگران...
-
*The mobile set is on
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 18:42
دقیقا وقتی گوشیمو خاموش کرده بودم زنگ زد! ظهر وقتی گوشیمو روشن کردم بعد از ۳ ثانیه یه پیامک رسید: "سلام زنگ زدم گوشیت خاموش بود بچه خیلی بد " نمیدونم ایراد از صبر و حوصله من بود یا بی فکریه اون؟!! مهم اینه که وقتی صداشو شنیدم یادم رفت که از دستش دلخورم و شکایتی از بی خبریش نکردم اونم یادش رفت بپرسه که چرا...
-
*The mobile set is off
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 00:19
گوشیمو خاموش کردم تا بتونم به خودم دروغ بگم! آره اون اینقدر منو دوست داره که گاهی دلش برام تنگ بشه و حالمو بپرسه!!!! اما خوب من چون گوشیم رو خاموش کردم تا مثلا استراحت کنم متوجه فوران احساسات که از طریق یک تماس خشک و خالی ابراز میشه نشدم!!! یکی نیست بگه آخه حماقتم حدی داره کاش اینقدر نیازمند حضور کسی نبودم که بودنم رو...
-
*خالی
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 23:15
امروز قرار بود با یکی از دوستام برم بیرون٬اما وقتی از دانشگاه برگشتم تمام انگیزه هام واسه بیرون رفتن واسه دیدنش و دادن کادو تولدش و گرفتن کادو تولدم و ... تموم شد!هر کاری کردم دیدم نمی تونم٬حوصله ندارم٬بی ماشینی رو بهانه کردم(البته واقعا ماشین نداشتم)نرفتم و دلخورش کردم،خیلی بده اما دلخوریش هیچ احساسی رو در من بیدار...
-
*مهمان
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 00:49
این روزها تنها کسی که مهمان تمام لحظاتم هست،نیست! این روزها پر از دلتنگیم! پر از آرزوهای محال آرزوهای دست نیافتنی خیلی خسته م خسته م از این انتظار بی پایان٬ خسته م از این دل فشرده،از اینهمه دلتنگی کجاست شونه ای که تکیه گاهم بود؟؟!
-
*عصبانی
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 11:04
از اینکه دیشب وقتی پرسیدی: -"هنوز سر تصمیمت هستی؟؟؟" بعد من نتونستم خودمو کنترل کنم و با لرزشی که تو صدام بود گفتم : -"آره!" عصبانیم! از اینکه تو حس کردی دارم گریه می کنم و من در حالی که گریه می کردم دورغکی گفتم: -''نه!'' عصبانیم! از اینکه دقیقا وقتی ازم سوال کردی من واسه یه لحظه بین موندن و رفتن...
-
*بد و بدتر
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 21:52
بغض گلومو فشار می ده گلوم درد می کنه دلم گرفته چشمام میسوزه،نمی دونم از خستگیه یا از فشار اشکیه که به شدت با پایین اومدنش مبارزه می کنم؟ به تو فکر می کنم آره به تو که بودی،اما هیچ وقت نبودی،از اولش هم نبودی اما من حضورتو تو زندگیم بودن معنی کردم و شونه هاتو که همیشه سرد بودن تکیه گاه... وحالا بزرگترین مشکلم اینه که...
-
*سهم
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1390 22:10
سهم من از بودن با تو روزهای انتظار و شبهای تنهایی بود سهم من قلبی شکسته بود و وجودی تکیده سهم من اشک بود و حسرت... خوش به حال تو که سهمت از من ، قلبم شد...
-
*بهانه
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1390 20:59
مونا می پرسه: چته؟ می گم: هیچی! واقعا هیچیم نیست؟ نه یه چیزیم هست،نه بیشتر از یه چیزه!!! دوست دارم گریه کنم،اما اینجا جاش نیست دلم شور میزنه اما دلم میخواست شیرین می زد چقدر خوبه که بهانه های کوچیک هست واسه اینکه خوشحال بشم حتی اگه عمرش کوتاه تر از نوشتن این کلمات باشه (مریم پنجشنبه واسه م حضوری زده،گفت به فکرم بوده!)...