-
*شهرِ خاکستری
چهارشنبه 9 دیماه سال 1394 12:39
کاش باران ببارد امروز، همکارم می گفت صبح اتفاقی دخترداییش را دیده با چشم های پف کرده و صورتی گریان! دخترداییش گفته برای همکارش گریه می کند که دیروز مرده، جوان بوده و دوتا بچه کوچک داشته، علت مرگش بی هوایی تهران بوده، مشکلِ قلبی و ریوی داشته، می گفت تمام دوشنبه را داشته چانه می زده که چهارشنبه نیاید سرکارو موفق نشده که...
-
*سکوت
سهشنبه 8 دیماه سال 1394 15:22
از این سکوت های ممتد بیزاااارم! و ما مدت هاست که درگیر سکوت های ممتد بی شکست شدیم!
-
*بازنشستگی
دوشنبه 7 دیماه سال 1394 08:48
با این سرعتی که شهرداری تهران تراکم ساخت و ساز میده، قطعاً وقتی بازنشسته شم در بهترین حالت طبقه دهم یه برج زندگی می کنم! و آرزوی دیرینه م واسه داشتن چند تا باغچه و رسیدگی کردن به گل و درخت هاش، واسه فراغتِ بازنشستگی رو به گور می برم. تازه اگر زنده بمونم، تازه اگر با این وضعیت داغون معیشتی مجبور نباشم تا جان در بدن...
-
*شوخی
یکشنبه 6 دیماه سال 1394 09:55
من اصلاً آدم باجنبه ای در زمینه شوخی نیستم! نه خیلی با کسی شوخی می کنم، نه خوشم میاد کسی با من شوخی کنه. مخصوصاً امروز، مخصوصاً حالا!
-
*اگر حق انتخاب داشتید، کدوم راه رو انتخاب می کردید؟
شنبه 5 دیماه سال 1394 13:39
جلسه قبل توی کلاس زبان تیچر پرسید : "اگر برای رفتن به خارج از کشور و موندن توی ایران و تلاش برای تغییر و ساختنش حق انتخاب داشته باشید؛ کدوم راه رو انتخاب می کنید؟" همه به جز من رفتن رو انتخاب کردند.(کلا هفت نفر بودیم البته) قطعاً اگر 4-5 سال پیش این سوال مطرح می شد، منم رفتن رو انتخاب می کردم اما حالا می...
-
*این نیز بگذرد!!!!
شنبه 5 دیماه سال 1394 12:23
امروز از اون روزهایی که حمید طالب زاده در وصفش آهنگ خونده! "همه چی آرومه ، من چقدر خوشبختم و ..." پ.ن: نوشتن همین چند تا کلمه یادم آورد که فرودین 90 توی مراسم عروسی عمو جان با پخش این آهنگ بغض گلوم رو فشرد و برای رسوا نشدنم مجبور شدم رفتم توی اتاق و برای چند لحظه ای خودم رو حبس کنم اونجا، بغضم رو قورت دادم و...
-
*خودکُشی!
شنبه 5 دیماه سال 1394 08:39
با دیدن ماشین های تک سرنشین و شدت آلودگی هوا، یاد یه جمله از مانی میرصادقی توی مستند مادَرکُشی افتادم : "این مملکت نیاز به هیچ دشمنی نداره، خودمون داریم خودمون رو می کشیم!" دلم برای آبی آسمون تنگ شده...
-
*گرسنگی!
چهارشنبه 2 دیماه سال 1394 13:49
گرسنگی فقط مالِ شکم نیست. بعضی از آدمها چشم و دلشون هیچ وقت سیر نمیشه! شکم گرسنه با خوردن سیر می شه، اما به چشم و دل گرسنه هر چی بیشتر برسه، ضعفش بیشتر میشه...
-
*صورت مسئله ها را پاک نکنیم!
چهارشنبه 2 دیماه سال 1394 09:19
خواستم از همین جا به مسئولین بگویم: "برج میلاد، میدان آزادی، کوه هایِ اطراف و ... هنوز توی هاله ی خاکستری دود و دم گم هستند!" خواستم از همین جا بگویم : "کمی گوش هایتان را تیزتر کنید، می شنوید صدای سرفه های خشک مردم را! صدای ناله های آدم هایی که روی تخت های بیمارستان ها با هزینه های کمرشکن دارند با مرگ...
-
*رفیق ناباب و ذغال خوب
سهشنبه 1 دیماه سال 1394 10:28
خبر جدا شدن آقای "م" و خانم "ش" با اینکه خیلی دور از ذهن نبود، حسابی ذهنم را درگیر کرده، اینقدر که از دیشب توی دلم آشوب است. به نظرم طلاق یکی از سخت ترین شکست های زندگی ست.وقتی یک زندگی چند ساله به طلاق ختم می شود، یعنی طرفین می پذیرند برای یکی از مهم ترین تصمیم های زندگیشان اشتباه کردند. در حالیکه...
-
*انارِ دونه دونه و شب یلدا!
دوشنبه 30 آذرماه سال 1394 14:52
به اندازه همه انارهایی که از اول پاییز باید می خوردم به خاطر تنبلی نخورده بودم، انار دون کردم! عمراً اگه شب یلدا نبود و با دوستام توی کافه قرار نداشتم این کار رو می کردم لورکا اینقدر کافه خودمونِ که توی محاسبه خرید انار و هندوونه و ... پرسنل اونجا هم حساب شدن! خیلی بی انصافیِ اگه بگیم لورکا خونه دوم ماست، چون وقتی هر...
-
*تنفر ربطی به تفاوت ندارد!
دوشنبه 30 آذرماه سال 1394 10:44
تظاهر به دوست داشتن کسی که به تازگی وارد جمع خانوادگیمان شده، برای من که هیچ استعداد، علاقه و دلیلی برای این امر نمی بینم یکی از سختترین کارهای دنیاست. از آدم هایی که برای بالا رفتن اعتماد به نفشسان دیگران را مورد تمسخر قرار می دهند، بیـــزارم. از آدم هایی که کلفت بار دیگران می کنند، بیـــــــزارم. از آدم هایی که...
-
*منفعت طلبی!
یکشنبه 29 آذرماه سال 1394 13:52
می شناسم آدم هایی رو که گاهی به خاطر جلب منفعت به شدت مهربون میشن! جلب منفعت بد نیست، مهربونی هم همینطور، اما مهربونی به خاطر منفعت، مزخرفِ! و مزخرف تر اینِ که آدم از این حس مهربونی، ذوق مرگ شه!!!!!
-
*پخ!!!!!
یکشنبه 29 آذرماه سال 1394 12:21
امروز حالم یه جوریه که اگه یکی بگه بالای چشمت ابروِ، خرخره ش رو می جوم و این حال پرخاشگرم نصیب پسر مدیر شد. اونم که هارت و پورت می کنه، هارت و پورت می کنه، هارت و پورت می کنه، همین که بگی پخ! می ترسه در می ره فکر کنید اومده بالای سرم با یه حالت مظلومانه ای می گه: "من که چیزی بهتون نگفتم، چرا عصبانی شدید؟؟!"...
-
*ضعف شخصیتی دارد!
شنبه 28 آذرماه سال 1394 14:17
مدیر و رئیس رفته اند ماموریت خارج از کشور و یکشنبه هفته آینده می آیند.حالا پسر مدیر که از ضعف شدید شخصیتی رنج می برد و دیگران را آزار می دهد شده است بلای جانمان. به همه چیز گیر می دهد، داد می زند، خط و نشان می کشد و در نهایت با بی توجهی ما به حرکاتش، شخصیتش ضعیف تر می شود و عقده هایش سنگین تر. و اینجا جای شعارِ معروفِ...
-
*مادَرکُشی
شنبه 28 آذرماه سال 1394 11:20
اگر به دیدن مستند علاقه دارید، اگر بحران آب یکی از دغدغه هایتان است، حتماً امروز ساعت 15:30 بروید سینما سپیده، جشنواره حقیقت و آخرین اکران مستند مادَرکُشی را ببینید، بعد از اکسیژن، آب مهمترین نیاز آدم ها و موجودات زنده است و قطعاً زمین جای ترسناکی خواهد شد اگر دیگر آب نداشته باشد! یک جاهایی بغض کردم، یک جاهایی اشک...
-
*پارسی را پارس بداریم!
شنبه 28 آذرماه سال 1394 08:45
دیشب دختر عمویم توی تلگرام پیامی ارسال کرد تا به صورت اختصاصی دعوتم کند برای عروسی برادرش، یا همان پسرعمویم! یک پیام محترمامه، بسیار شیک و بدون استفاده از هیچ واژه غیر فارسی، به نظرم خیلی خوب است که مردم یاد بگیرند تا جایی می توانند توی گفتار و نوشتار از واژه ی بیگانه استفاده نکنند و پارسی را پاس بدانند اما حس می کنم...
-
*گوش خوبی نیستم!
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1394 23:31
می بینم اشک هایت را و می شنوم صدای گریه هایت را، و تو در جواب نگرانی هایم سکوت میکنی، دیگر می دانم گوش خوبی برای شنیدن درد و دل هایت نیستم! چقدر زود، دور شدیم از هم...
-
*یکی زیر، یکی رو
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1394 11:43
دارم شالگردن می بافم، کاموایش را باهم انتخاب کردیم. برای دو تا شال هم کاموا برای من خرید، یکی را باهم انتخاب کردیم، یکی را او انتخاب کرد. کامواهایم را خیلی خیلی دوست دارم و خیلی دلم میخواهد زودتر ببافمشان، اما بیشتر از خودم دلم میخواهد زودتر شالگردن او تمام شود. حس می کنم بافتنی کردن یکی از جلوه های بی نظیر ابزار محبت...
-
*انتخاب
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1394 09:28
سوزناک گریه کرد و در جواب تمام سوال های من ساکت ماند! و من همچنان امیدوارم که انتخابش اشتباه نباشد... گاهی یک انتخاب اشتباه آدم را می کشد وقتی هنوز نفس می کشد! و من همچنان امیدوارم که انتخابش اشتباه نباشد...
-
*کارمندان بی کفایت و بی پولی های من!
دوشنبه 23 آذرماه سال 1394 09:47
بیست و سه روز از آذر هم گذشت و هنوز حقوق آبان را دریافت نکردم! بی پول شدم و بی انگیزه! از مساعده گرفتن هم بیزارم، فکر می کنم پولم بی برکت تر از چیزی که هست میشود، خوشم نمی آید بروم تقاضا بدهم برای گرفتن حقم. حالا هی بچه های فروش کار نکنند، فقط غر بزنند، فقط حسرت رابطه صمیمانه بقیه را بخورند. اصلاً برای من جالب است که...
-
*روزهای پر مشغله!
یکشنبه 22 آذرماه سال 1394 14:01
*حرف زدن با خانم "س" حالم رو بد می کنه. اینقدر که تند تند، عصبی و بی منطق حرف می زنه یه دنیا استرس و انرژی منفی سرازیر می کنه به سمت من ... *دو روز پیش با امین در مورد شادنا حرف زدم. گفت هیچ وقت ندیدتش و فقط می دونه که آدمِ جالبی نبوده! هیچ وقت هم مهم نبوده زیاد، اما این حق منِ که جریان رو زبون خودش بشنوم!...
-
*رشد داریم منفی پنجاه درصد!!!!
یکشنبه 22 آذرماه سال 1394 10:29
به درخواست رئیسم شروع به نوشتن یه گزارش کردم و در نهایت به یک فاجعه پی بردم! فاجعه ای که نمی دونم جناب مدیر ازش آگاه هست یا نه؟؟! میزان فروش امسال نسبت به سال گذشته رشد منفی پنجاه درصدی داشته!!!! روی سر من و رئیسم که شاخ سبز شد! در صورت آگاهی نداشتن مدیر، خدا برسه به دادِ اول فروش، بعدشم تولید و مالی و ما و ...
-
*خار شده به چشمشان رفاقت ما!
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1394 16:21
ارتباطم با چند تا از همکارانم دوستانه شده، عصرها مسیری را باهم پیاده می رویم، حرف می زنیم و می خندیم. روابط دوستانه ما خاری شده به چشم بقیه، طوری که دیشب حسابدار سابقمان زنگ زد و با حالت حسادت ورزانه ای گفت : "شنیدم دوستای جدید پیدا کردی و ما رو فراموش کردی!" حسابی جا خوردم هم از زنگ زدنش بعد از مدتها و هم...
-
*بی دقتی!
سهشنبه 17 آذرماه سال 1394 11:43
هفته گذشته به خاطر یک بی دقتیِ احمقانه که معلوم نیست چرا دچارش شده بودم، اشتباهی مرتکب شدم! یک جایی به جای یک نوشته بودم یک و نیم و همین نیم ناقابل داشت برایم دردسر درست می کرد و یک ضرر دو سه میلیونی به شرکت می زد که امروز حل شد. خیلی تلاش کردم که بی ضرر حل شود یا با کمترین هزینه و کمترین دردسر. برایم مهم بود که رئیسم...
-
*نوشتم که یادم بماند:
یکشنبه 15 آذرماه سال 1394 21:05
*اولین برف سال هم بارید. با این که آهسته بود و کم رمق اما امید داشت... *کلاس زبانمان تفاوت فاحشی داشت با همه جلساتی که تا امروز برگزار شده! شاید برای اولین بار احساس کردم دارم یاد میگیرم و دارم تلاش میکنم برای یادگیری! و این یعنی نقش استاد توی خیلی خیلی پررنگ است . امیدوارم گرفتاری معلمان خیر باشد و طولانی! داشتم...
-
*در پروازهای خروجی بود که گم شد، ریحانه
شنبه 14 آذرماه سال 1394 14:46
پیشنهاد می کنم آنهایی که قصد مهاجرت به خارج از کشور را دارند و از دیدن تئاتر لذت می برند، توی چند روز باقیمانده از اجرا بروند و ببینند نمایشِ "در پروازهای خروجی بود که گم شد ، ریحانه" را! احساسات ریحانه جاهد برایم قابل لمس بود. فکر می کنم من هم اگر یک روزی بروم از ایران بین امکانات آنجا و نوستالوژی های اینجا...
-
*جنگ عقل و دل برای یک موضوعِ بی اهمیت!
سهشنبه 10 آذرماه سال 1394 11:49
*امروز قبل از تعطیلی سینماها می خواهم بروم سینما! نه اینکه دلم بخواهد بروم، نه، اما راه دیگری به ذهنم نمی رسد برای فرار از مهمانی رفتن وقتی به دروغ گفته ام کلاس زبان دارم، دیر می رسم و آنقدر خسته ام که نمی توانم همراهیتان کنم. می خواستم اینترنتی بلیت تهیه کنم اما نتوانستم. احمقانه است ولی اول برای انتخاب فیلم تردید...
-
*عنوان ندارد
دوشنبه 9 آذرماه سال 1394 22:22
وقتی تو خانه مهمان باشد و توی گلو بغضی آماده شکستن! حمام قطعا بهترین انتخاب است و شامپو بهترین دلیل برای سرخی چشم ها!
-
*کاش بولد میشد!
دوشنبه 9 آذرماه سال 1394 19:15
اگر بعضی کلمات توی پیامک بولد می شدند، حالم بهتر می شد...