-
*یادآوری
دوشنبه 9 آذرماه سال 1394 07:58
از شیمای این روزها بدم می آید، از شیمای غرغرویِ پربغضِ غیرقابل تحمل! از صبح دارم با خودم حرف می زنم و به خودم دل داری می دهم و خودم را به آرامش دعوت می کنم. باید به خودم یادآوری کنم یک روزی توی گذشته وقتی از همه جا بریده بودم ، آرزو داشتم زندگیم مثل امروز باشد! این روزها آرزوی دیروزهای من است. قطعاً فرداهایی خواهد...
-
*سکوتم از رضایت نیست
یکشنبه 8 آذرماه سال 1394 16:42
او حرف می زند، من می شنوم و سکوت می کنم. نه اینکه سکوتم از رضایت باشد، نه، فقط توی این چند روزه آنقدر تحلیل رفته ام که توان حرف زدن ندارم. بی اندازه خسته ام... یک طوری از من حرف می زند که خودم باورم نمی شود که مخاطبش باشم، اما باز سکوت می کنم! دلم می خواهد بروم یک جایی که هیچ آدمی نباشد، دلم می خواهد گریه کنم با صدای...
-
*یک عکس دست جمعی !!!
یکشنبه 8 آذرماه سال 1394 09:41
*کاش امروز هیچکس ، هیچ کاری با من نداشته باشد! *می گوید :"ممنون که درکم می کنی." می گویم :"درک نیست ، دارم تحمل می کنم." تلخ اما واقعی! باید بداند ، درک یعنی تا همیشه! تحمل یعنی شاید تا فردا! *یک وقتهایی مثل همین حالا دلم می خواهد بروم زیر میز بنشینم و زانوهایم را بغل کنم. *محیط کارش یک جوریست که...
-
*کوتاه است دیگر ! چه کنم؟!!!
شنبه 7 آذرماه سال 1394 20:08
خیلی خوب بود اگر می توانستم درک کنم اما انگار سقف درکم کوتاه است. اصلا شاید سرم به سقف درکم خورده که اینهمه درد میکند...
-
*درد ادامه دارد...
شنبه 7 آذرماه سال 1394 09:50
تمام جمعه را درد کشیدم! انگار کسی با چوب بارها کوبیده بود توی سرم ، جوری که جمجمه ام نرم و خونابه زیر پوست سرم جمع شده بود. انگار قلبم را گذاشته بودند لای توری کباب پزی و فشارش می دادند ، جوری که نمی توانست خون برساند به اعضای بدنم و به سختی می تپید. انگار روحم کتک خورده بود و همه جایش زخمی شده بود و زخم هایش بدون...
-
*ناامیدم
جمعه 6 آذرماه سال 1394 21:25
از شیراز برایمان مهمان آمده ، همسر بعد از این خواهر هم هست. من اما آمده ام توی اتاق و مچاله شدم روی تخت. سرم همچنان درد میکند و نفس هایم سنگین است. انگار سنگ بزرگی روی قفسه سینه ام باشد. احساس ناامیدی دارد همه وجودم را پر می کند. دلم میخواهد تنها باشم حالا. دلم سکوت میخواهد... چقدر حرف می زنند ، چقدر بلند بلند حرف می...
-
* دست پیش گرفتن هم حد داره به خدا!
جمعه 6 آذرماه سال 1394 17:10
یه وقتهایی هم میشه که درد سر ، آدم رو به دردسر می اندازه! از صبح از سر درد شدید مثل مرده افتادم کنج خونه ، حالم رو نپرسیدی ؟! باشه مهم نیست! دیگه نق نق نکن که چرا اعلام برنامه نکردم! کاش سرم خوب میشد فقط...
-
*پنجشنبه کاری!
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1394 14:08
پنجشنبه سرکار آمدن با تمام سختی هایش یک مزیت بزرگ دارد. چون خلوت است ، چون تلفن زنگ نمی زند توی هر یک ساعت به اندازه دو ساعت کارها پیش می رود. کارهایی که دو ماه بود مثل آینه دق مانده بود روی دستم ، امروز دارد انجام می شود...
-
*از عصبانیت تا دلخوری
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1394 12:10
گاهی وقت ها خیلی عصبانی می شوم ، طوری که نفس هایم به شماره می افتد ، دمای بدنم توی صدم ثانیه بالا می رود و گرمم می شود ، بعد درد بدی توی شکمم می پیچد و طپش های قلبم تند می شود و صدایش گوش هایم را کر می کند و پر می شوم از تنفر و فکر می کنم تمام راهی که تا به امروز آمده ام اشتباه است ، فکر می کنم که باید بایستادم یا...
-
*شبیه آرزوهایم نشدم!
سهشنبه 3 آذرماه سال 1394 11:23
*آخر هفته تنها خواهم ماند. دارد می رود یک جایی که نمی دانم کجاست ، فقط گفت : "آخر هفته احتمالاً نیستم ، دارم میروم جایی." فقط یکبار پرسیدم : "کجا؟" و او در جوابم گفت که بعداً توضیح خواهد داد! وقتی به گذشته فکر می کنم می بینم قبلاً از این نبودن ها ، از این بعداً توضیح خواهم دادها که معمولاً بدون هیچ...
-
*یک موضوع در مورد خودم که دیدم بد نیست شما هم بدانید D:
دوشنبه 2 آذرماه سال 1394 17:20
هر روز صبح وقتی بیدار می شوم با خودم عهد می کنم که عصر راس ساعت پنج از شرکت بیایم بیرون و یک راست بروم خانه و ولو شوم روی تخنم و بخوابم این عهد تا ساعت ده یازده صبح همراه من است ، جوری که اگر دوستی ساعت نه صبح تماس بگیرد و بخواهد که عصر برویم یک جایی قطعاً از من خواهد شنید که " نه ، من امروز زود باید بروم...
-
*درهم نوشت
دوشنبه 2 آذرماه سال 1394 13:11
*قطعاً شری دامنمان را خواهد گرفت به خاطر ارسال نامه ی سراسر انتقاد به خانم "س"! اما چاره ای نداشتیم وقتی مسائل با گپ و گفت حل نمی شوند. باید منتظر یک نامه انتقادآمیزتر ، چند تایی تماسِ طولانیِ جیغ جیغ طور در جهت رفع اتهام و تعدادی عملیات انتحاری در جهت زیر آب زنی پیش مدیر باشیم! خدا به دادمان برسد... *با یک...
-
*انکار و زخم های بی درمان!
یکشنبه 1 آذرماه سال 1394 09:04
دیروز بعد از کار با همکارم (همان حسابدارمان که قبلا گفتم اوایل خوشم نمی آمد ازش) رفتیم کافه "هیچ" و چند ساعتی نشستیم. بیشتر او صحبت کرد و من شنونده بودم. از داستان عشق آتشینش گفت که چند سال پیش تمام شده و او دیگر نتوانسته عاشق شود. معمولاً وقتی دوستی دارد داستانی از زندگیش را برایم تعریف می کند سعی می کنم که...
-
*نوشتنم نمی آید
شنبه 30 آبانماه سال 1394 14:50
یک عالمه حرف دارم اما نوشتنم نمی آید. انگار حرفهایم رفته اند دور گردنم را سفت چسبیده اند ، انگار یک آدم غول پیکر دست هایش را قلاب کرده باشد دور گلویم!
-
*نرهایِ بی مغزِ نفرت انگیز
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1394 11:46
از اینکه به خاطر کارم مجبورم با بعضی آدمها معاشرت حتی از نوع تلفنی داشته باشم بیزارم اینقدر که چندش آورند ، اینقدر که فکر می کنند زیادی خوشمزه و جذاب هستند ، اینقدر که شعورشان نمی رسد با همه زن ها نباید لاس بزنند ، بداخلاقی و تندی ، خشکی و بی محلی هم هیچ تاثیری رویشان ندارد. به نظرم اینها مرد نیستند ، نرهای بی مغزی...
-
*هفته کتاب و طاقچه
سهشنبه 26 آبانماه سال 1394 14:30
از وقتی که با سایت طاقچه آشنا شدم دلم می خواد تبلت داشته باشم. درسته که خوندن کتاب واقعی یه حال و هوای دیگه داره اما پی دی افش هم یه سری مزایا داره ، مثلاً وقتی با تبلت کتاب می خونی نیازی به روشنایی نیست ، می تونی همیشه و همه جا تعداد زیادی کتاب همراهت باشه بدون اینکه کیفت یا دستت سنگین باشه . از اونجایی که من کلاً...
-
*از کله سحر تا بوق سگ
دوشنبه 25 آبانماه سال 1394 16:19
از دو روز پیش که حقوق گرفتم دلم میخواهد برای مامان پالتو بخرم اما قیمت ها هیچ تناسبی با موجودی حسابم ندارند. دلم خیلی گرفته. مسخره است ، این روزها وقتی می روم سرکار تاریک است وقتی هم که بر می گردم همینطور اما نمی توانم برای مامان جانم یک پالتو بخرم. حرف هم که بزنم می گویند دارم ناشکری می کنم. می گویند خیلی ها آرزوی...
-
*ریکاوری شد D:
یکشنبه 24 آبانماه سال 1394 08:52
*به نظرم احساس سرخوشی و عدم خستگی هیچ ربطی به تعدادِ ساعت هایِ خواب ندارد. همین که سحرخیز نباشی کافی ست. حداقل برای من که اینطور است. یعنی ساعت نه شب هم که بخوابم صبحِ زود سخت بیدار می شوم اما اگر ساعت چهار صبح بخوابم ، ده صبح بدون احساس خواب آلودگی و خستگی از جایم بلند می شوم. *فایلی که تو جابجایی پریده بود با...
-
*درهم نوشت
سهشنبه 19 آبانماه سال 1394 09:06
*خوب نخوابیدن و خستگی ادامه دارد. *ترم جدید کلاس زبانم از امروز شروع می شود. دارم به نرفتن فکر می کنم. نمی روم. دلم گناه دارد. باید به خواسته اش توجه کنم. *چند روزی می شود که سر هر موضوعی بحثمان می شود. از دعوا بیزارم. خیلی زود اعصابم را فرسوده می کند. حالا هم اعصابم فرسوده شده... *خانم "ش" بد جوری توی قیافه...
-
*گناه ،گاهی تلفیق ترس و لذت!!!!!!!!!
دوشنبه 18 آبانماه سال 1394 12:17
دیشب تمام تلاشم برای آرام بودن و خوابیدن بی نتیجه ماند ، وقتی هم که خوابم برد ، خواب راحتی نبود. توی خواب جای عجیبی بودم که خیلی هم زیبا بود ، یک سری کوه شنی بود که توی دره هایش پر از آب زلال بود که با وجود عمیق بودن ته ش پیدا بود. اگر تکان می خوردم احتمال افتادنم توی آب زیاد بود ، اگر می نشستم هم بالاخره می افتادم...
-
*همه آدم ها یک روزی می شکنند!
یکشنبه 17 آبانماه سال 1394 19:59
همه آدمها یک روزی ، یک جایی می شکنند امروز هم یکی از آن روزهاست و اینجا هم یکی از آن جاها نه اینکه این یک روز ، نه اینکه این یک جا یک هویی بیاید نه ، یک اتفاق هایی می افتد که آدم را نازک می کند بعد یک روز دیگر ، یک جای دیگر یک اتفاق های دیگر می افتد که آدم نازکتر می شود و اینقدر هی اتفاق می افتد که آدم به آن محکمی می...
-
*تنهایی ها دلیل دارند...
یکشنبه 17 آبانماه سال 1394 18:51
تنهایی آمده ام کافه حالم یک طور عجیبی ست ، دلم می خواهد غر بزنم ، دلم می خواهد با یک نفر حرف بزنم، حرفه حرف که نه ، دلم می خواهد غر بزنم ، بعد آن یک نفر هم بنشیند و گوش کند ، یک جاهایی سکوت کند ، یک وقت هایی هم تاییدم کند و بگوید حق با من است ، حتی اگر حق با من نیست! قبلا یک دوستی داشتم که با هم می آمدیم کافه ، حرف می...
-
*دو دسته شدیم چرا؟
یکشنبه 17 آبانماه سال 1394 14:41
از وقتی واحد پایین با بالا ادغام شده کاملاً دو دسته شدیم. یک دسته بچه های واحد فروش ، یک دسته هم مالی ، ما و ... دقیقاً نمی دانم این دو دستگی چرا و چگونه به وجود آمد ، فقط می دانم که خوب نیست ، یعنی به نفع هیچکس نیست. مثلاً میز من شده خار چشمشان ، جوری که آقای "م" با آن سن و سالش چند باری متلک هایی در مورد...
-
*هنری ها گل می زنند ؟؟!
شنبه 16 آبانماه سال 1394 20:22
بعد از کار رفتم هدستی که دیشب با قیمت نسبتا بالایی خریده بودم و مفتش گران بود را با یک هدست بهتر عوض کنم که همی بوی گل آمد و مغازه داربا خنده همی فرمود :" کار بچه هنری های دانشکده هنر است ، این ها نزنند کلاهشان پس معرکه است ، همه شان گل باز هستند. " دوست صاحب مغازه هم فرمود : "دوستی دارم که گل می زند که...
-
*ریکاوری می شود آیا؟
شنبه 16 آبانماه سال 1394 16:03
یک فایل خیلی مهم از اطلاعات کارهایی که از ابتدای سال 94 تا هفته گذشته انجام داده ام و کارهایی که باید در آینده انجام دهم توی این جابجایی ها پرید. آقای "د" قول داده چهارشنبه می آید هارد کامپیوترم را می برد و تا شنبه فایل را با ریکاوری برمی گرداند. اما اگر برنگردد جمع آوری مجدد آن حجم از اطلاعات ساعتها وقتم را...
-
*یک آلبوم دوست داشتنی
جمعه 15 آبانماه سال 1394 14:12
یک آلبوم از گروهی لبنانی که همه آهنگ هایشان به جز یکی بدون کلام است را گوش می کنم. بی نظیر است و لذت بخش. موسیقی خوب بال می شود برای روح آدم. روحم دارد پرواز می کند...
-
*اصلا با جنبه نیستم
جمعه 15 آبانماه سال 1394 02:20
بالشتم از اشک خیس شده و دلم پر از غصه. "شوخی بود ! سوءتفاهم شده! اشتباه برداشت کردی! اشتباه متوجه شدی! فقط شوخی بود! اشتباه برداشت کردی! نباید دلخور می شدی! اشتباه متوجه شدی! بدون برنامه ریزی بود! شوخی بود! اشتباه برداشت کردی!" تو شوخی می کنی ، من دلخور می شوم، اینقدر زیاد که بی اداره بغضم می شکند، بعد تو در...
-
*خوش ظاهرهایِ ترسناک
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1394 16:07
*بعد یک هفته بسیار پرکار امروز هم مجبور شدم بیایم سرکار، چقدر خوب است که تقریباً هیچ کس نیست ، کار کردن توی سکوت را بیشتر دوست دارم. *همین امروز آقای مدیر گفت که می خواهد عذر خانم "ش" را بخواهد. دلم یک طوری شد ولی تقصیر خودش است اینقدر که توی این هفته آمد پیش من ، جلوی رئیس غر زد که چرا میزم را اینجا گذاشتند...
-
*ما کجاییم و ...
سهشنبه 12 آبانماه سال 1394 21:41
*مردم دنیا به دنبال وجود حیات روی کرات دیگر هستند آن وقت ما ... امروز برای کاری رفتم توی یک اداره دولتی بعد وقتی وارد اتاقی شدم که کار داشتم از من خواهش کردند که بروم بیرون و من متعجب در حالی که نمی دانستم چرا اتاق را ترک کردم و متعجب تر دیدم آقا هم پشت سرم می آیند بیرون و توضیح دادند حرام است توی اتاق با هم باشیم....
-
*کامپیوتر 32 بیتی عزیز من
سهشنبه 12 آبانماه سال 1394 17:50
*کمتر از یک ساعت دیگر امتحان دارم و دریغ از ثانیه ای مطالعه توی چند روز گذشته... *جایم با رئیس عوض شد و این موضوع بسیار خوشحالم کرد و این خوشحالی را مدیون کامپیوتر 32 بیتی عزیزم هستم ، چرا که اتصال فکس تنها به کامپیوتر 32 بیتی میسر است که بسیار نزدیک به پارتیشن باشد و این امر تنها در صورتی امکان پذیر بود که من جایم را...