-
*غیبت از نوع شبانه !!!!
دوشنبه 29 تیرماه سال 1394 15:18
*مهمانی پنجشنبه همانطور که فکر می کردم حال و هوایم را عوض کرد ، با اینکه حسابی به خودم زحمت دادم و چند مدل غذای پر دردسر درست کردم. *جمعه ساعت یازده و نیم دوازده شب طی یک تماس تلفنی کوتاه اعلام می کند رفته پیش یکی از دوستانش و نمی تواند تلفنی صحبت کند و مجدداً خیلی زود تماس خواهد گرفت ، خیلی زودش می شود چهار و نیم صبح...
-
*همراهی !!!
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1394 12:58
*این بلاگ اسکای جدید را اصلا دوست ندارم! حالا چرا نمی دانم ٬ فقط حس خوبی ندارم ... *فردا چند تا از دوست هایم را دعوت کردم خانه مان ٬ به بابا هم گفتم شب دیرتر بیاید خانه ٬ اعتراضی نکرد ٬ شاید پیش خودش فکر کرده مهمانی حال و هوایم را عوض می کند. خودم هم همین فکر را کردم ولی حالا پشیمانم ٬ حوصله مهمان ٬ آشپزی و پذیرایی...
-
نقطه ، ته خط ...
شنبه 20 تیرماه سال 1394 11:37
از دیشب درک کردم چطور می شود که می رسی به انتها ، به آنجایی که با هر جان کندنی شده نقطه بر می داری و می گذاری آخرش ، فهمیدم که چطور می شود وقتی حتی نمی خواهم و نمی توانم بروم سرخط... اینقدر خسته هستم که توان آغاز ، توان رفتن سر خط را نداشته باشم. فکر می کنم به چند روز سفر نیاز دارم، چند روز استراحت بدون دغدغه کار و...
-
*مثلاً !!!!!!!
یکشنبه 14 تیرماه سال 1394 12:51
دیروز دوستم از مشهد تماس گرفت و عقب افتادن چند روزه تاریخ عروسیش را اطلاع داد ، تا قبل از تلفنش تصمیم به رفتن نداشتم ، از رفتن به آن شهر می ترسیدیم اما یکهو تصمیمم عوض شد ! می خواهم بروم اگر اتفاقی نیوفتد تا آن موقع ، الان مثلاً نمی ترسم ! مثلاً مهم نیست ! مثلاً اهمیتی ندارد ! مثلاً فراموش کردم !
-
*رویاهای شیرین!!!!!
شنبه 13 تیرماه سال 1394 13:04
*امروز از آن روزهاست !!!! از صبح که آمده ام مورد التفات مدیریت محترم عامل و خانواده عزیزشان قرار گرفته ام. این روزها که کلا حالم خوب نیست ، این اتفاقات بدترم می کند. این روزها مدام به از خودم می پرسم اصلا چرا زنده ام ؟؟؟! *دارد کمرنگ می شود ، خیلی کمرنگ !!! چیزی نمانده تا سکوت، تا سقوط فاصله ای نیست ... *دنبال بهانه...
-
*مشاور فهیم !!!
دوشنبه 8 تیرماه سال 1394 12:51
این ماه حقوقمان را خیلی دیر می دهند ، شاید هم بگذارند توی مرداد حقوق دو ماه را با هم بدهند ! بی پولی و قسط و قرض های عقب افتاده حالم را بد می کند ، بعد یک بنده خدایی هست که رویش به سنگ پای قزوین گفته زکی !!! حالا خوب است ماه گذشته نصف حقوقم هزینه سفر خارجه ایشان شد ، برای بهتر شدن روحیه اش ! بعد می گوید : "حقوقت...
-
*فراموشی
یکشنبه 7 تیرماه سال 1394 15:50
شماره خیلی آدم ها از گذشته هنوز توی ذهنم مانده اما شماره او ، همان که چند سال پیش انگیزه انتخاب نام و شروع نوشتنم در اینجا شد از مغزم پاک شده ! تلقین به مهم نبودنش مغزم را واردار به پاک کردن اطلاعات مربوط به او کرده . چهار پنج سال پیش وقتی دیدم خیلی برایش کمرنگ شدم شانه هایم را بالا انداختم و گفتم به جهنم ! او که...
-
*باید!!!!
یکشنبه 7 تیرماه سال 1394 09:56
*باید بنشینم با خودم حرف بزنم ، باید برای خودم وقت بگذارم ، به خودم دلداری بدهم ، خودم را آرام کنم. باید خودم را متقاعد کنم که چیز مهمی از دست نداده ام ... باید فراموش کنم حسرت انکار شده توی مغزم را ... *دلتنگی ادامه دارد ... سرگیجه ادامه دارد ... بی پولی ادامه دارد ... زندگی ادامه دارد ... *داشتم ترک می کردم نوشیدن...
-
*خواب پریشان !!!
شنبه 6 تیرماه سال 1394 12:16
*یک خواب آشفته دلتنگم کرده ! دلتنگ آدم هایی که دیگر نیستند ، دلتنگ یک زندگی که دیگر نیست ! که می توانست باشد ! اگر کسی نابودش نکرده بود با آمدنش ... دلتنگ همه چیزهایی که می توانست باشد اما نیست... کاش خوابم اتفاق می افتاد ، کاش می توانستم دعوا کنم ، کتکش بزنم ، فحش های آبدار نثارش کنم ، تحقیرش کنم شاید مرحم باشد روی...
-
*عادت می کنم ...
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1394 16:50
*دارم عادت می کنم ... عادت به نبودنت ، عادت به ندیدنت ... *با همکارم دعوایم شد ، حق با من بود اما او هم در حد شخصیتش از خجالتم در آمد ! حالا هم مثل بچه ها قهر کرده مردِ گنده... *سرگیجه دارم ، خیلی شدید ، خوب که امروز چهارشنبه است ...
-
*نا مربوط
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1394 10:46
یک وقت هایی ، یک آدمهایی ، در مورد مسائلی نظر می دهند که هیچ ربط به آنها نداد و اینقدر نامربوط هست که حال آدم را بد می کند ، اینقدر که احساس تنفر و تهوع می گیری و دلت می خواهد کیفت را برداری و با یک لبخند تحقیر آمیز بروی از آنجا ... اما این جبر لعنتی که باشد لبخند می زنی ، از این خنده های که تمام عضلات صورتت را می کشد...
-
*میشه آیا؟؟!
دوشنبه 1 تیرماه سال 1394 16:29
میشه خربزه خورد اما پای لرزش ننشست آیا؟؟ من خربزه می خوام ، اما بدون لرز !!!
-
*منِ بدجنس !!!!!
یکشنبه 31 خردادماه سال 1394 12:24
این روزها خیلی خوشحال است، آنقدر خوشحال که توانایی مخالفت را سلب می کند از من ! شاید همه بگویند که بدبین هستم اما متاسفانه خودم اینطور فکر نمی کنم ، باورهایم آنقدر محکم هستند که با حرفهایشان متزلزل نشود. آنقدر بدجنس شده ام که نمی توانم کامنت بگذارم برای ابراز شادی هایش توی این شبکه های اجتماعی ، با اینکه می دانم این...
-
*00:32 بامداد!
سهشنبه 19 خردادماه سال 1394 10:27
*پیامک 00:32 بامداد یادآوری می کنه که من خوشبختم با اینکه این روزها پر از استرس و دلشوره ست ... *از من فاصله می گیره و می ره به اون سمتی که دلش می گه ، کاری از دست من بر نمی آد جز غصه خوردن. اولین بار نیست که این اتفاق می افته و قطعاً آخرین بار هم نخواهد بود و فقط شاید خدا بدونه برای اولین باره که دلم میخواد من اشتباه...
-
*دلشوره ، ترس!
سهشنبه 12 خردادماه سال 1394 12:55
امروز برایمان مهمان می آید، مهمان های مراسم بعله برانی که دیگر نیست! جشنی که از نظر صاحبانش به تعویق افتاده ، برای مامان و بابا پر از ابهام ، ترس و نقطه های تاریک و برای من بی ابهام ، ترسناک و روشن است. گفتنی ها را گفتم ، همان حرفهایی که دوست می گوید گفتم ! عقلم به سکوت دعوتم می کند ، دلم اما شور می زند مدام ، می...
-
*غصه هایش!!!
یکشنبه 10 خردادماه سال 1394 13:45
خواهرکم برای فرار از غصه هایش می رود سفر یک جای دور ، اما غصه هایش می ماند توی اتاقمان ، دیشب نبود اما من مدام حس می کردم کز کرده روی تختش مثل دو شب قبل! وقتی حجم غصه هایش زیاد می شود بچه می شود ، شمرده حرف می زند و ته چشمهایش غصه می نشیند ! وقتی داشت می رفت خواست خریدهای چند وقت اخیرش را جایی پنهان کنیم که دیگر...
-
*منطقی طورها!!!
شنبه 9 خردادماه سال 1394 09:36
*بعضی از آدمها هم هستند که بی منطق ترین دلایل رو جوری حق به جانب و منطق طور عنوان می کنند که اینجانب دلم می خواد اول سر طرف رو بکوبم به دیوار بعدش سر خودم رو !!! *شاید فقط خدا بدونه که من با همه کج خلقی ها و بد زبونی های خواهری تحمل دیدن یه لحظه ناراحتیش یا قطره اشکش رو ندارم و غصه های دو روز اخیرش باعث شده حس خفگی...
-
*عصبانی نبودن خوب است ...
دوشنبه 4 خردادماه سال 1394 18:19
*عصبانی نیستم ، با اینکه دیروز تاکید می کنه لطفاً فردا برنامه ای نذار که با هم باشیم و امروز ساعت پنج می گه کلاً وقت و زمان و قرار و ... فراموش کرده !!!! با اینکه قول میده نهایتاً تا ساعت شیش خودشو برسونه کافه بعد ساعت شیش و پنج دقیقه زنگ می زنه و معلوم میشه با کافه فاصله زیادی داره ... *از قهر کردن بدم میاد ، اما از...
-
*دوست خوب!
دوشنبه 4 خردادماه سال 1394 15:05
داشتن یه دوست خوب هم نعمتیه ، با اخم و بغض میری با لبخند برمی گردی
-
*رفتن
یکشنبه 3 خردادماه سال 1394 11:12
*وقتی از نزدیک ترین هایت زخم می خوری هم دردناکتر است ، هم جایش خوب نمی شود ... زخم هایم بدجوری درد می کنند ... *دیشب را تا صبح نخوابیده و من فکر می کنم نخوابیدن هایش به من مربوط است ، باید چمدانم را بپیچم و بروم برای همیشه ... *از صبح بغضم را قورت می دهم ، لبخند می زنم و تند تند کار می کنم با اینکه ماهیچه های قلبم از...
-
*تنها ، تنها ، تنها ...
شنبه 2 خردادماه سال 1394 08:29
امروز اولین روز هفته اولین روز کاری خرداد ماه خسته ، ناامید ، دلتنگ ، تنها ، تنها ، تنها ...
-
*دوست داشتنی ترین دوست دنیا
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1394 13:07
فردا صبح زود دارم میروم سفر ، یک سفر یکهویی به جنوب و خلیج فارس ، پیش یکی از دوست داشتنی ترین دوستهای دنیا ! هوا قطعاً بسیار گرم خواهد بود ، اما مهم نیست. بعد از چند هفته پرکار و خسته کننده کنار او حالم خوب می شود ... چقدر خوب است که هنوز بهانه هایی برای از ته دل شاد شدن ، از اعماق وجود لبخند زدن دارم. انگار نه انگار...
-
*قصه ها
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1394 08:46
دیشب رفتم سینما و فیلم قصه ها رو دیدم ، فیلم خوبی بود از اونجایی که چهار سال اجازه اکران نداشته احتمالش زیاده که مجوزش زود باطل شه!!! پس پیشنهاد می کنم که اگه می خواید این فیلم رو ببینید زودتر اقدام کنید. توی نقدهاش خونده بودم که یه فیلم کاملاً تلخ و تاریکه اما به نظر من اینجوری نبود نقطه های روشن داشت توی اوج تاریکی!...
-
*...
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1394 08:34
چند روزی ست کارم که تمام می شود می روم خانه و ولو می شوم روی تختم و تا صبح همان جا می مانم ، به گذشته فکر می کنم و به امروز و به مردن ، با فکر کردن به مرگ آرامش می گیرم ، قبل تر ها اینطور نبود دلم می گرفت کمی هم ترس برم می داشت. دیشب حس سرماخوردگی داشتم بدنم درد می کرد ، سرم سنگین بود و آب بینیم راه افتاده بود بعد...
-
*...
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1394 20:04
همین که حال دوستانت خوب باشد کافی ست، حتی اگر نباشند حتی اگر مدام از خودت بپرسی که چرا؟
-
*پیامک دلچسب
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1394 15:57
پیامک تبریک بابا خیلی چسبید، یه تبریک کوتاه که قند توی دلم آب کرد و یه دنیا انرژی مثبت و احساسات لطیف رو سرازیر کرد تو قلبم "عزیزم عشقم امیدم تولدت مبارک" میدونم که من اصلا شبیه نشدم به اون کسی که بابا آرزو داشت، میدونم یه جاهایی اصلا همدیگرو درک نمی کنیم، میدونم که چقدر افکارمون، اعقاید مون، ایده آل هامون...
-
*اولین هدیه
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1394 08:53
اولین هدیه تولدم را از همکارم گرفتم یک شال بنفش، سبک و بسیار زیبا کلی هم ذوق مرگ شدم...
-
*باز هم غرغر ...
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1394 17:08
*دیشب تقریبا زود خوابیدم ، خوابم هم سنگین بود اما خوب نبود ، خسته بیدار شدم ، حالا هم خوابم می آید ... *ناخن هایم را مانیکور کردم با یک طراحی ملیح ، از دیشب دستهایم را بیشتر از همیشه دوست دارم ... *دنبال دلیل بودن برای همه ی اتفاقات زندگی گاهی آزار دهنده می شود ، گاهی باید چرا های ذهن را شیفت دلیت کرد ... *این روزها...
-
*مهم های من، مهم های او...
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1394 22:54
دیشب می گوید تولدت باید همین روزها باشد ، لطفاً دو روز زودتر یادآوری کن ! ناخودآگاه قیافه ام یکجوری می شود که نباید بشود ، جوری که بدون اینکه چیزی بگویم حق به جانب می شود که من تولد خودم را هم همیشه فراموش می کنم ، برای یک لحظه از ذهنم می گذرد که چرا من هیچ وقت تولد خودم و همه آنهایی که دوستشان دارم یادم نمی رود ؟...
-
*غر نوشت !!
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1394 11:56
چقدر دلم برای اینجا نوشتن تنگ شده ! این را دیشب توی تاکسی فهمیدم وقتی مغزم داشت منفجر میشد از حرفهایی که باید می نوشتمشان ، شاید دست دست کردنم برای نوشتن این بود که دلم می خواست اولین پست سال جدید ، جدید باشد ! غر نداشته باشد ، اما خب این روزها برخلاف ظاهر خندانم توی سرم یک دنیا غم دارم ، اصلا تازگی ها فهمیده ام که...