-
*احساسات خوب پر!
سهشنبه 2 دیماه سال 1393 19:44
*با هم دعوا کردیم ، سرم درد می کرد ، بدتر شد اما دیگر می دانم که وقتی نخواهد کاری انجام شود خدا هم نمی تواند او را مجبور کند . باز آن حس موذیِ آزار دهنده وجودم را پر کرده ، دستهایم سرد شده ، انگار توی قلبم یک پروانه بال بال می زند ... و من به این فکر می کنم که چه زود احساسات خوبم پر می کشند و می روند و گم می شوند ...
-
*یلدای خوب
دوشنبه 1 دیماه سال 1393 01:55
*یلدای خوبی بود ، با اینکه تا ساعت شش و نیم هیچ برنامه ایی نداشتم ، دعوت ناگهانیش خیلی خوب بود ، بودنش دلم را گرم می کند ، توی این زمستان سرد ، این گرما عجیب می چسبد ...
-
*بدون عنوان!
شنبه 29 آذرماه سال 1393 14:54
چشم هایم می سوزد هنوز از گریه های دیشبم و گلویم درد دارد هنوز از بغضهایی که فرو خوردم ... دیشب کسی محاکمه ام می کند ، مرا متهم می کند و بعد با بزرگواری تمام مرا می بخشد . حالم هنوز هم خوب نیست ...
-
*شرح یک هفته سینمایی
جمعه 28 آذرماه سال 1393 18:55
این هفته برای من هفته سینمایی بود ، با دیدن سه فیلم ! سه شنبه : آنچه مردان درباره زنان نمی دانند ، نزدیک سینما سپیده بودیم ، هیچ کاری نداشتیم که انجام بدیم ، از دو تا فیلم روی پرده اون یکی یعنی مهمان داریم رو دیده بودیم ، این شد که رفتیم آنچه مردان درباره زنان نمی دانند با اینکه از نظر من بهتر بود که نمی رفتیم چرا که...
-
*خیانت در امانت !!! با یه عالمه چرای بی جواب !!؟
جمعه 28 آذرماه سال 1393 01:23
یه نفر هفته پیش رفته کربلا زیارت ! اون یه نفر رمز دوم کارت دوستش رو داشته ! همون یه نفر از اعتماد دوستش سوءاستفاده کرده و توی همون چند روز دویست و چهار هزار تومن خطش رو شارژ کرده و از خطش با رومینگ خدا تومنی استفاده کرده ! حالا انکار می کنه و می گه من این کار رو نکردم اما باشه پولش رو می دم !!!! زنگ می زنیم پشتیبانی...
-
*برای او ، برای خودم ...
سهشنبه 25 آذرماه سال 1393 16:17
دیروز عصر تلفن می زند ، می گوید : " می تونم در خدمتتون باشم ؟ " آنقدر خوشحال می شوم که جنگ درونیم را فراموش می کنم . خیلی زود حاضر می شوم و خودم را می رسانم به کافه محبوبمان ، نشسته آن گوشه ، سرش را فرو کرده توی تبلتش و مشغول است ، کتابی روی میز است که مثل تلفن گویای محل کارش تفاوتهایمان را به رخ می کشد ،...
-
*آتش بس!
دوشنبه 24 آذرماه سال 1393 15:33
شماره دفتر کارش رو می گیرم ، تلفن گویا اعلام می کنه که با کجا تماس گرفتم ، دفتر مطالعات فرهنگی ... یه تلنگر به منه ! تلفن گویا فاصله هامون رو به رخم می کشه ، تفاوتِ باورهامون رو ، ترس داره این همه فاصله !!؟ یه صدایی درون من فریاد می زنه که این تفاوتها یه روزی کار دستتون می ده ، یه صدای دیگه از درونم داد می زنه که هیچی...
-
*مکالمه دوست داشتنی!
دوشنبه 24 آذرماه سال 1393 12:00
دیشب یک ساعتی شاید هم بیشتر با پسرخاله ام صحبت کردم ، دلم تنگ تر شد ! دلم خواست آنجا باشم ، با اینکه سرد است ، با اینکه حتی توی خانه باید جوراب پشمی پوشید و لباس گرم ... حرف زدن با او حالم را خوب می کند ، از همه چیز می گویم ، حتی از حرفهایم با خودم ، حتی حرفهایی که نمی شود اینجا گفت !!!
-
*مشـــــــهد ، شهر آرزوهای دفن شده من !
جمعه 21 آذرماه سال 1393 18:12
دخترش اینقدر بزرگ شده که توی وایبر واسه م پیام می ده ! دلبری می کنه و زبون می ریزه ، می گه شیما جون یه عکس از خودت بفرست دلتنگتم ! می گه نمیای مشهد ببینیمت ؟؟! دلم هوای مشهد رو می کنه ، واسه یه لحظه یادم میره که زخمهای کهنه من که با گذشت سالها خوب نشده یادگارِ اون شهر و آدماشه ! کلا از دیروز مشهد توی ذهنم پررنگ شده !...
-
*لعنت به ...
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1393 00:04
یه چیزی تو مغزم آلارم می ده صداش مثل کشیده شدن گچ روی تخته سیاهه میگه : " شادنا " یه ترکیب هنرمندانه از اسم و فامیل دل پیچه دارم و صدای ضربات قلبم نامنظمه دهنم تلخ و خشکه لعنت به س. لعنت به ا. لعنت به من لعنت به روزگار من خسته م تحمل بازی ندارم یه چیزی تو مغزم آلارم می ده صداش مثل کشیده شدن گچ روی تخته...
-
*من دیوانه ام !!!
چهارشنبه 19 آذرماه سال 1393 15:48
خیلی عجیبه که یه روزی از یه حسی فرار می کنم و تنها آرزوم این میشه که اون حس نابود بشه ، بعد یه مدت دلم واسه اون حس تنگ می شه ... دارم به این نتیجه می رسم که من دیوونه م و از این دیوونگی می ترسم ...
-
*پرواز در دایره حضور
دوشنبه 17 آذرماه سال 1393 12:25
*دیشب با مامان رفتیم کافه ، چای خوردیم ، کمی قدم زدیم ، چندتایی هم کتاب خریدیم و فیلم "پرواز در دایره حضور" ، یک فیلم مستند از زنده یاد شاملو که با قیمت نسبتاٌ بالایی عرضه شده . یک ساعت از فیلم را دیشب دیدم اینقدر که ذوق داشتم ، یک جاهایی هم دلم خواست جای آیدا باشم ، اما به نظرم کارگردانش یا شاید هم تدوینگرش...
-
*بودنش یک جور خاصی ، خواستنی ست !
یکشنبه 16 آذرماه سال 1393 11:07
چند روز پیش سرچهارراه دست گل فروشها نرگس دیدم ، یک لحظه دلم هوای شیراز را کرد ، یاد دوست عزیزم که او هم حالا ساکن یک شهر جنوبی شده افتادم ! و یاد یک دوست دیگر که یازده سالی می شود که هست ، همیشه بوده ، شاید یک وقتهایی به خاطر شرایط زندگیمان کمی کم رنگ شده اما بوده . بودنش یک جور خاصی ، خواستنی ست ! چند وقت قبل بود که...
-
*اعتراف
شنبه 15 آذرماه سال 1393 19:30
*کاش زودتر بروم سرکار ، وقتی بیکار باشم ساعتها نمی گذرند و احساس بیهودگی می کنم ! وقتی بیکار باشم می نشینم فکر می کنم ، فکرهای مسخره ، فکرهای ممنوعه ! فکر کردن به ممنوعه ها خوب نیست ، فکر کردن به ممنوعه ها می ترساند مرا ! *سرمای قلبم دارد پخش می شود توی تمام تنم ، به بخاری چسبیده ام و می لرزم ... *می خواهم اعتراف کنم...
-
*هدیه تولد ، تبلت :|
پنجشنبه 13 آذرماه سال 1393 11:38
امروز تولد همسر بعد از این خواهریِ ، اولش تصمیم بر این بود که تعدادی از دوستان به اضافه مادر ، خواهر و برادر آقای داماد و خانواده ما به یک رستوران برویم و بعد خواهری و همسر بعد از این برسند و سورپرایز بازی راه بیاندازیم ! اما من به خواهری گفتم به جای اینکه به یک جماعت شام بدهد تمام هزینه ای که برای تولد کنار گذاشته یک...
-
*به جامعه بیکاران خوش آمدم :)
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1393 19:56
به جرگه بیکاران پیوستیم ! کمی دعوا کردیم ، مقداری هم غصه خوردیم ، اما حالا طبق معمول شانه هایمان را بالا می اندازیم و می گوییم : بیخیال ! ما که از این کار مزخرف رضایت نداشتیم ، همان بهتر که تمام شد ! فقط ناراحتیمان از دو ماه و 12 روز حقوق معوق هست که معلوم نیست چه بلایی به سرش می آید ؟! شاید هاپولی شود ! شاید هم خیلی...
-
*یه دنیا عشق ، دوستی ، انرژی مثبت و لبخند ...
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1393 15:30
الان از یه جای دور ، از یه دوست خوب با پست یه بسته رسید ، یه شال گردن طوسی خوشگل که عاشقش شدم اینقدر ذوق دارم که فقط خدا می دونه ، زندگی یعنی همین ، یعنی تو لحظه هایی که داری از زور غصه داری دق می کنی از یه دوست خوب برات یه هدیه می رسه که فقط یه هدیه نیست ، یه دنیا عشق و دوستی ، یه دنیا انرژی مثبت و لبخند و این هدیه...
-
*عنوان به ذهنم نمی رسد ...
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1393 13:29
*دلم سکوت می خواهد و تنهایی ... *از این احساسات رقیق که اشکهایم را جاری می کنند ، بیزارم !!! *از این حرفهایی که بیخ گلویم گیر کرده ، بیزارم ! می ترسم اینقدر آنجا بماند که خفه ام کند ... *خودت را به در و دیوار بکوب ، داد بزن ، هوار بکش ، اصلاً خودت را بکش ، نمی بینمت ...
-
*اهمال کاری
سهشنبه 11 آذرماه سال 1393 13:26
خدا کار هیچ بنده اش رو پیش آدم دغل و حقه باز گیر نندازه ، از صبح که فهمیدم کارم پیش آقای ح. گیر افتاده استرس گرفتم ، اینقدر که این آدم تو چشمات نگاه می کنه مثل آب خوردن دروغ می گه ، یعنی اینقدر خونسرد دروغ می گه که اگه دروغ سنج هم بهش وصل بشه عمراً متوجه بشه ، همچین که گاهی شک می کردم می گفتم شاید داره راست می گه !...
-
*هیچ
سهشنبه 11 آذرماه سال 1393 11:08
دنــیـا هـمـــه هــیــچ و کـــار دنـــیا همه هیچ ای هیـــچ بـــرای هــیچ بـــــر هــیـــچ مـپـیـچ دانــــی کــه از آدمــی چــه مــاند پـس مرگ؟ عشق است و محبت اس ت و باقی همه هیچ ابوسعید ابوالخیر
-
*خستگی
دوشنبه 10 آذرماه سال 1393 15:08
خیلی بده که صبح وقتی صدای آلارم ساعت رو می شنوی ، قبل از اینکه چشمات رو باز کنی یه صدای بلند تو مغزت بگه : " اَه بازم یه روز دیگه ! "
-
*مشت نمونه خرواره !!!
دوشنبه 10 آذرماه سال 1393 11:59
مدتیه آقای پ. در مورد انگیزه بیشتر واسه کار صحبت می کنه ، هندونه می ذاره زیر بغلم و می گه : " شما خیلی توانمندی! اگه بیشتر از این توانایی هات حین کار استفاده کنی بیشتر از اینکه به نفع ما باشه ، خودت رو بالا می بره . " حالا بماند که من نه درک درستی از این توانایی هایی که می فرمایند دارم ، نه می فهمم منظورشون...
-
*خودشیفتگی !
دوشنبه 10 آذرماه سال 1393 09:49
عاشق خودمم عاشق شونه هام که اینقدر محکمه که تکیه گاه نمی خواد که اینقدر سبکه که می تونم راحت بندازمشون بالا بگم بی خیال ! عاشق خودمم عاشق چشم هام که اینقدر چیزهای عجیب دیده که از هیچی تعجب نمی کنه که اینقدر می فهمه که بعضی چیزا حتی ارزش دیدن نداره ! عاشق خودمم عاشق دلم که اینقدر شکسته اما بازم می تپه که اینقدر زخم...
-
*زبان شناسی
یکشنبه 9 آذرماه سال 1393 16:33
" یه کم باهاش خوش و بش کن ! اینکه دیگه زنِ ! " متاسفم برات رئیس که نمی فهمی خیلی چیزا رو ، از ادبیات صحبت کردنت حالم بهم می خوره حتی اگه مدرک دکترات رو در زمینه زبان شناسی بیاری که باور کنم زبان شناسی خوندی تا هر بار با مطرح شدن این موضوع با اون پوزخندی که خودتم معنیش رو خوب می دونی نگات نکنم !!!!
-
*شادنا!!!
یکشنبه 9 آذرماه سال 1393 14:53
وقتی اسمش تو گوشیت ترکیبی از اسم و فامیلش باشه ! لعنت به فیسبوک لعنت به وایبر لعنت به همه شبکه های اجتماعی مزخرف این روزها شادنا !!! چند روزه دارم فکر می کنم یعنی چی ؟! فقط خوب یادمه روز تولدم وقتی این اسم روی صفحه موبایل خاموش و روشن می شد و من پشت فرمون حتی نمی تونستم درست بخونمش ... یه بار دیگه هم تو کافه گیو !...
-
*سمبل حماقت
یکشنبه 9 آذرماه سال 1393 13:38
امروز از اون روزهاییِ که نمی گذره ، همش چشمم به ساعتِ ولی مگه می گذره ؟! دلم اتاقم رو می خواد ، تختم ، بالشم ، لحافم و گوشی موبایل و ریپیت وانِ آهنگِ "بزن زیر گریه چشات تر بشه" دلم نمی خواد هیچکس بپرسه چته ؟! چرا گریه می کنی ؟ یا چرا کز کردی گوشه تختت ؟! دلم نمی خواد هیچکس بدونه چیه که داره وجودم رو می خوره...
-
*تولد
یکشنبه 9 آذرماه سال 1393 11:49
هیجده ساله بودم ، فکر می کردم عاشق شده ام ! اولین تولدش بود که من بودم . عطر خریدم اگر اشتباه نکنم دیویدف بود ، رنگش آبی تیره بود ، یک بوی خاصی داشت که سلیقه آن روزهایم بود . دوست داشتم پست آنقدر دقیق باشد که روز تولدش هدیه اش برسد و پست آن سال خیلی دقیق بود ، صبح تولدش رسید ، چقدر خوشحال بود و چقدر خوشحال تر بودم ......
-
*شانس هویجی!
یکشنبه 9 آذرماه سال 1393 10:18
امروز دلم سکوت می خواست و تنهایی و اگه امکان داشت تا ظهر ادامه داشته باشه که دیگه بسیار خرسند می شدم ، دقیقاً همین امروز قبل از اینکه من برسم همه تشریف فرما شده بودند ، شانس که نیست هویجه ، هویج !!!
-
*پیری!
شنبه 8 آذرماه سال 1393 23:19
تاولهای چرکین ، زخم های کهنه ناسور ، دردهای آزاردهنده ، بغض های لعنتیِ سنگین ، اشک های بی پایان ، کابوس سیاهِ شک ، دست و پا زدن در ورطه تاریک ناامیدی ، چه زود پیرم کرد ...
-
*امان از این دهن ، داد از این قبا !
شنبه 8 آذرماه سال 1393 22:34
باز ما دهن باز کردیم ، به تریج قباش برخورد ! آخرشم نفهمیدم ایراد از دهن ماست ، یا قبای او ؟! گل بگیرن اون دهن رو ! پاره کنن اون قبا رو ! بلکه ما هم یه نفسی بکشیم ...