*از دیروز تا امروز

*چرا خوب نیستم درست همین حالا که باید خوب باشم؟؟! 

 

*باز هم من با خودم درگیر شد! 

باز با هم دعوا میکنیم 

حالا دیگر من با خودم هم ما نیست! 

درد دارم 

بغض دارم 

غم دارم! 

 

*امشب از آن شبهایی است که صبح نمی شود. 

از همان شبهایی که هوای دلم ابری ست. 

از همان شبهایی که در یک لحظه باورهایم فرو می ریزد 

بعد از باورهایم هم خودم! 

مدت کوتاهی می شدکه اندیشه هایم و باورهایم از حسی خوب بارور شده بودند 

فکر می کردم همین روزها ؛ همین نزدیکی ها متولد می شد و من همچون مادری شاهد رشد و بلوغ تفکراتم خواهم بود!!!! 

سقوط اندیشه هایم درد داشت! 

می خواهم جمله ات را اصلاح کنم "کسی که مثل هیچکس نیست" نه "کسی که برای هیچکس نیست." 

آری امشب از آن شبهای دلتنگی ست 

شبهای نفس تنگی 

شبهای بغض آلود 

شبهای که که گویی هیچگاه صبح نخواهد شد!!! 

 

*دیشت را خوب نخوابیدم 

شاید هم اصلا نخوابیدم 

چشمانم میسوزد 

مشترک مورد نظر خاموش می باشد! 

میخواهم الکی ادای آنهایی را در بیاورم که منتظر هیچکس نیستند!! 

این اداهایم شاید کمی مضحک باشد اما خنده ام نمیگیرد ؛ حتی گریه هم ندارم. 

احساس بی احساسی دارم ؛ مثل وقتهایی که دادنپزشکم دهانم را بی حس میکند ؛هیچ دردی نیست جز جای سوزن آمپول بی حسیش!! 

حالا هم فقط یک جای قلبم در نقطه ایی که شاید کمی هم از سرسوزن بزرگتر باشد می سوزد... 

 گلویم خشک شده است اما آب نمی خواهم از بس که همیشه حواست بود که تشنه نباشم!!میخواهم تشنه باشم 

خیلی خوابم می آید 

کاش حالا دیشب بود 

مشترک مورد نظر روشن می باشد اما انگار خیلی هم مهم نباشد! 

چه فرقی می کند وقتی مورد نظر نباشی!!!؟؟ 

خاموش باشد!؟ 

روشن باشد!؟ 

باشد یا اصلا نباشد!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد