*بازی واژه ها!

گاهی وقتها یک جمله کوتاه اینقدر حالم را بد می کند که اول برای چند ثانیه داغ می شوم بعد سردم می شود یخ می کنم و می لرزم،بعدترش هم بغضی بزرگ حجم گلویم را پر می کند نفسم تنگ میشود،چشمانم تار میشود،قطره های اشک نا خواسته گونه هایم را می پوشانند... 

گاهی یک جمله تنها یک جمله کوتاه باعث می شه احساس کنم که شکسته ام،که خورد شده ام،که نابود شده ام و دیگر نیستم! 

میبینی واژه هایت هرجند کوتاه،هر چند ساده با من چه می کند؟!

*یه تماس!

درسته که حتی یه زنگ نمی زنی حالمو بپرسی اما من همچنان اصرار دارم که بگم هستی!

*یکی بود؟؟!

کاش بتوانم سکوتم را بشکنم و نقطه پایان را بگذارم!

کاش می شد تنهایی هایم را در این سال جا بگذارم حالا که فقط چند روزی تا پایانش مانده است

کاش قصه من بی تو به سر می رسید کلاغه هم به خانه اش!

کاش قصه با یکی بود بازهم یکی بود که بود شروع میشد و این بودن ادامه دار میشد از این بودن هایی که بودن نیست خوشم نمی آید از این یکی بود که نبود هم خسته ام!

کاش حالا که همه چیز دارد سبز می شود کاشکی های من هم سبز شود...!


*معجزه!

آن قدیم ها به معجزه عشق ایمان داشتم 

این روزها می دانم تنها چیزی که معجزه میکند آلپرازولام است! 

*حسادت۲

حالم خوب نیست! 

حسادت برای دومین بار دلم را سوزاند ، 

نمیدانم ارتباطش با گلویم چیست که بغض آلود شد! 

اما چشمهایم در جنگی تمام عیار پیروز شدند،بدون ریختن قطره ای اشک 

او همچنان داستان مادربزرگ را یادش هست،دوست داشتم فراموشش کند اما... 

*واسه من...!

واسه من کم بودی !
من پی بارون و رگبار و تگرگ تو ولی آروم و نم نم بودی
من پی کوه باندی که بهش تکیه بدم
تو ولی خم بودی
واسه من کم بودی

 من پی سرخ می گشتم...نه عزا
تو ولی بیرق ماتم بودی
پی لبخند می گشتم...افسوس
تو خود غم بودی
واسه من کم بودی

من پی حادثه بودم
پی دیوونگی و عشق و جنون
من پی فاجعه و رسوایی
پی کبریت و خطر
تو ولی...

واسه من کم بودی
کند و نم نم بودی
تو خود غم بودی
واسه من کم بودی!
(شاهکار بینش پژوه)
 

پ.ن:یک سال گذشت!به همین سادگی...!

*؟!!

حالم هیچ خوب نیست !

نمی دانم از واقع بینی است یا اینکه دچار بدبینی مزمن شده ام ؟؟!