*بعضی ها

*من اینجا نشسته ام 

من اینجا نشسته ام به انتظار تو 

من اینجا نشسته ام به انتظار تو تا بیایی 

من اینجا پشت به پله ها نشسته ام 

می خواهم انتظار کشیدنم را نبینم 

من از انتظار بیزارم 

حتی از انتظاری که تو را به من می رساند 

و تو مثل همیشه نیستی وقتی که من می رسم! 

چرا؟؟چرا نیستی؟؟چرا من همیشه هستم؟ 

از بودن خسته شدم 

از بودن هایی که اصلا شبیه بودن نیست 

بودن هایم این روزها بیشتر نشان می دهد که نیستم 

و من همچنان منتظرم و هیچکس نیست 

هیچ چیز نیست 

حالم هم خوب نیست 

می دانم چرا حالم خوب نیست 

من منتظرم 

من انتظار می کشم اما نه فقط انتظار آمدن تو را!! 

از خودم بیزارم 

از فکرهایم بیزارم 

از این ذهن هرزه ام بیزارم 

خوابم میآید 

دوست دارم بخوابم 

ظهر کار بود من کافه می خواستم 

حالا کافه هست من خواب می خواهم 

می دانم آخرش توی تختم هم که برسم چیز دیگری می خواهم! 

چرا حال بعضی ها خوب هست؟ 

چرا بعضی ها نبودنم را درک نمی کنند؟ 

چرا بعضی ها بی خیال پشت فرمان می نشینند آهنگ گوش می کنند آدامس هم می جوند؟؟؟ 

 

*چشمانم میسوزد،خوابم میآید 

خیلی خوب میشود اگر چند ساعت بخوابم 

بعضی ها امشب راحت می خوابند 

بعضی ها اصلا از نبودنم ناراحت نیستند 

حالا دیگر منتظر نیستم 

حالا دیگر انتظار حماقت است 

خدا را شکر انتظار رفتنم برای بعضی ها تمام شد 

می خواهم بخوابم 

باید فراموش کنم!!!! 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد