*از سر نتوانستن!

من می ترسم خیلی زیاد

چرا دوباره اینجوری شد؟

چرا دوباره همه هیجان زده شدند؟!

چرا من بغض دارم؟

چرا باز بازی را شروع کردند؟؟

چرا دچار تردید شدم؟

و هزار چرای بی جواب دیگر....

من بسیار می ترسم

و هیچ چیز عوض نمی شود

و هیچ چیز تغییر نمی کند 

و این روند هر روز بدتر از دیروز ادامه دارد...

من می ترسم از فردایی که دوباره زانوی غم بغل می گیریم 

و گریه می کنم 

و هیچ کاری نمیکنم 

و هیچ کاری نمی توانم بکنم 

جز حمله به قرصهای اعصاب زیر رو کردن خبرهایی که پر از دروغ است

باز هم وجودم پر میشود از تنفر از تضاد از خشم

و باز هم هیچ کاری نمیکنم

هیچ کاری نمی توانم بکنم

چقدر تلخ است وقتی می دانی بازنده ای

من می ترسم...

نظرات 2 + ارسال نظر
crazyboy پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:19 ب.ظ http://masiremarg.blogfa.com/

گـاه בلـمــ مےـگـیرב ...

گـاه زטּـבگــے ســخـتــــ مےـشـوב ...


گـاه تـטּـهـا , تـטּـهـایـے آرامـشــ مـے آورב ...


گـاه گـذشـتـهـ اذیـتـمـ مـیـکـنـב ...


ایـטּ `گـاه هـا`... گـهـگـاه تـمـامــ روز و شـبــ مـنــ مےـشـو טּـב

آטּـوقـت بـغـض گـلـویـم را مـےـگـیـرב !


בرسـت مـثـل هـمےــטּ روزـها ...

مهدی شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:56 ب.ظ http://catharsis.blogsky.com

جهت عرض ادب و ارادت خدمت رسیدم و انشاا... این بر مثل قبلها نشه و نیازی به دارو و قرص نداشته باشیم .

انگار این بار خدا رو شکر اتفاقی نیوفتاد
ممنون به خاطر حضورتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد