*تصور

من دوست دارم وقتهایی را که فارغ از تمام مشغله های ذهنیم،فارغ از تمام گرفتاریهایم می نشینم و تو را تصور می کنم که نشسته ای پشت میزت و غرق شده ای در کارت، در مطلبی که می خوانی یا چیزی که می نویسی.
تصورت می کنم وقتی لیوان چایت را برمی داری و بی هوا جرعه ای می نوشی،وقتی لبانت می سوزد،وقتی می گویی آخ! و لیوان را می گذاری سرجایش و دوباره مشغول می شوی و یادت می رود که لبانت سوخته است.
تصورت می کنم وقتی که خسته شده ای،وقتی به پشتی صندلیت فشار می دهی و دستانت را بالا می بری و خودت را می کشی و بعد عمیق نفس میکشی و دلت می خواهد سیگار بکشی و برای ثانیه ای شاید هم کمتر عصبانی می شوی از اینکه اینجا گاهی حتی نمی شود خوب نفس کشید چه برسد به سیگار!
تصورت می کنم وقتی دوباره لیوان چایی ت را بر می داری و می نوشی و اینبار کمی سرد است،لیوان را ته می نوشی اما فقط لحظه ای از ذهنت می گذرد که کاش گرمتر بود و بغد فراموش میکنی.
تصورت می کنم وقتی لرزشهای بی امان گوشیت یادت می آورد که مدتی است که با من صحبت نکرده ای و به این فکر می کنی که چرا حرف نزده ای یا چرا فراموش کرده ای؟؟!بعد با خودت فکر می کنی که فراموش نکرده بودی و همان وقتهایی که کار می کردی و حواست نبوده مادام به من فکر می کردی وقتی مطلبی می خواندی یا چیزی می نوشتی!!و همین ها را به من می گویی.
و من باز تصورت می کنم که پشت میز نشسته ای و غرق شده ای در کارهایت...
نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 04:50 ب.ظ http://catharsis.blogsky.com/

لحظات خلق شده در تصوراتت به زیبایی تصویر شده . لحظاتی که حاصل زندگی کنونی ماست و متاسفانه فاصله ی بین انسانها را زیاد کرده است . لحظات انسانی در این متن به خوبی لگدمال شده ( سیگاری که نمیشه کشید و خوردن چایی که یا داغ است یا یخ کرده و ارتباطی تلفنی که فراموش شده یا از شدت کار برقرار نشده است .)

ممنونم به خاطر دقت نظرت و به خاطر حضورت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد