*جنگ

دردهایی است که روحم را می خراشد،زخمی شده ام و مغلوب!

خواهرم می گوید شبیه پیرزنها شده ام ، او حالم را درک نمی کند ، او نمی بیند زخمهایم را!

کسی با دستایش ، با حرفهایش و با نگاههایش روحم را می خراشد.

خسته ام از جنگیدن و از طلوع روشنی بیزارم ، روشنی یادم می آورد که جنگ آغاز شده است و من خسته ام از جنگیدن ، از جنگ با خودم ، از جنگ با آنها ، از جنگ با ...!

کاش می شد جایی پنهان شوم ، جایی که نور نباشد ، جایی که آدمها نباشند و هیچکس نباشد و هیچ چیز نباشد.

کاش می شد چند ساعتی بخوابم بدون دغدغه!

کاش چند ساعتی لال میشد کسی که توی مغزم هی حرف می زند ، حرف می زند و حرف می زند ، اصلا نمی فهمد که مغزم خوابش می آید.

کسی دارد روحم را می خراشد و من سکوت می کنم و گاهی هم حتی لبخند می زنم

و کسی دیگر هی حرف می زند و حرف می زند و حرف می زند!

و خواهرم می گوید که شبیه پیرزنها شده ام...

نظرات 3 + ارسال نظر
hamed دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:27 ب.ظ http://www.pdfberoz.blogsky.com

سلام دوست من.
وبلاگ زیبایی دارید.خواستم اگه دوست داشته باشی با هم تبادل لینک داشته باشیم.پس اگه موافقی منو با آدرس زیر و عنوان دانلود به روزترین پی دی اف ها لینک کن و آدرستو تو قسمت نظرات وبلاگم بذار تا منم لینک کنم به شما .
من هر روز به دوستام سر میزنم.
باتشکر
http://www.pdfberoz.blogsky.com

مهدی دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:40 ب.ظ http://catharsis.blogsky.com/

عجیبه . امروز صبح یه پست خوندم که اون هم از جنگ گفته بود . نه اینکه بگم کپی پیست باشه . حس ما آدمها توی این زمونه خیلی جالب کپی - پیست شده .

این یعنی اینکه آدمها این روزا بدجوری درگیر شدیم با خودمون و همدیگه!

مهدی دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:45 ب.ظ http://catharsis.blogsky.com/

و شاید به رخوت رسیدیم . نوعی خود درگیری و ... .

شاید...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد