*سهم من...

کسی آنجاست

میان بازوانش

درون آغوشش

و من ابلهانه می پنداشتم آنجا،

میان بازوانش ، درون آغوشش تنها سهم من از این دنیاست!

می پنداشتم چه کوچک بزرگیست سهم من از این دنیا!

و چه ابلهانه بود باور بودنش برای من ، تنها برای من!!!

کسی آنجاست

میان بازوانش

درون آغوشش

لابه لای نفسهایش

کنار قلبش...

و چه تنهایی غریبانه ست

و چه شبی است امشب!

از آن شبهای طولانی

از آن شبهای بی خوابی

از آن شبهایی که سحر نمی شود!

و فردا روز دیگریست

پر از فراموشی

پر از انکار

پر از زخم های سر بسته

پر از دردهای فرو خورده

کسی آنجاست

درون سهم کوچکم از دنیا

درون قلمرو ام...

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 10 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:41 ب.ظ http://catharsis.blogsky.com

قلمرویی که سهم کس دیگریست که قلمرو نیست . هرزه زاریست که اتفاقا جایی برای تو نیست .


ممنون از حضورت دوست خوبم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد