*اسکیزوئید

یه وقتایی دلم می گیره از همه جا و هیج جا ، از همه کس و هیچ کس ...

وارد یه راهی شدم که نمی دونم آخرش چی می شه ؟! نمی دونم اصلا درسته یا نه !؟ می خوام به نفر کمک کنم که نمی دونم کیه ، نمی دونم اصلا می خواد بهش کمک بشه یا نه !؟ می خوام به کسی کمک کنم که روان شناسها بهش می گن " اسکیزوئید " ، یعنی کسی که احساساتش فریز شده ، نه ناراحتی رو می فهمه نه خوشحالی رو ! نه عشق رو نه تنفر رو ! هیچ دوستی نداره و علاقه ای هم نداره که داشته باشه ، فقط زندگی می کنه مثل یه تعهد اجباری که هیچ دلیلی هم نداره. حالا من می خوام که یخ احساساتش آب بشه ، گاهی خوشحال شه یه وقتایی هم ناراحت ، حرف بزنه ، عاشق بشه ، بخنده ، گریه کنه ؛ زندگی کنه . همه فکر می کنن من دیوونه شدم که می خوام اینکار رو بکنم ، می خوام به رقیبم کمک کنم عشق رو تجربه کنه!!! شایدم می خوام به خودم کمک کنم ، یا شاید به اونی که می گه دوسم داره ؛ می خوام مثل من نشه ، می خوام برنده بازی زندگی باشه بدون شکستی که اسمش خیلی سنگینه ، خودش سنگین تر . آره من دیوونه ام !!! من می خوام به یه زن کمک کنم که شاید چیز زیادی از زندگی نمی فهمه اما یه زنه ، یه زن از جنس من که شاید بعد خوردن اون مهر مزخرف تو پیشونیش زندگیش از اینی که هست مزخرف تر بشه ، آره من می خوام به مردی کمک کنم که تا چند وقت قبل این زن بدون صدا ، بدون احساس، بدون واکنش رو دوست داشته و بدون اینکه بدونه اینهمه سکوت به خاطر یه اختلاله که کمتر از یه درصد از مردم دچارش هستند ، تا چند ماه پیش هم تلاش کرده که درستش کنه اما حالا بریده ، حالا دیگه دوستش نداره و عاشق زنی شده که نقطه مقابل اونه ، زنی که حرف می زنه ، زیاد هم حرف می زنه ، تحلیل می کنه ، فلسفه می بافه ، شعر می خونه ، گاهی هم چند خطی می نویسه ، زنی که تا ناراحت می شه اشکهاش میاد پایین ، زنی که می خنده ، زنی که عصبانی می شه ، زنی که عاشق می شه ، متنفر می شه ... آره ، حالا این مرد عاشقه منه ! تازگی ها عوض شده ، دیگه عصبی نیست ، آروم شده ! دیگه بدون فکر عکس العمل نشون نمی ده ، دیگه وقتی هیجان زده می شه دستهاش نمی لرزه و صورتش سرخ نمی شه ، دیگه دردهاش رو توی خودش نمی ریزه ، با من حرف می زنه از همه دردهایی که سه سال گذشته مثل خوره به جونش افتاده بوده و تخریبش کرده بوده ، منم گوش می کنم و بهش می گم با همه وجودم درکش می کنم ، بهش می گم درستش می کنیم ، بهش می گم درست می شه ، می گم " اسکیزوئید " قابل درمانه ، اما اون اصلا امید نداره ، می گه بی فایده س ، می گه ندیدی که اینهمه امید داری ، همش می پرسه چرا می خوام کمک کنم ؟! چرا می خوام به زنی که هیچ وقت ندیدمش کمک کنم در حالی نزدیک ترین هاش مثل مادرش هیچ وقت نخواستن !!؟ احتمالاً اونم فکر می کنه که من دیوونه ام !! اما مهم نیست من می خوام که به زن ، به یه آدم که هیچ وقت ندیدمش کمک کنم ، می خوام به یه مرد که عاشقه منه کمک کنم ، می خوام به خودم کمک کنم و زندگیم رو خرابه های زندگی یه نفر دیگه نسازم .

یعنی می تونم؟؟! یعنی می شه ؟؟؟! یعنی کارم درسته ؟؟!


نظرات 2 + ارسال نظر
عاصی شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:17 ب.ظ http://acnevesht.blogsky.com

ارتباط با مرد زن دار؟! هیچ چیز خوبی از توش در نمیاد. باور کن

من اوایل نمیدونستم اما بعد که فهمیدم دارم تلاش می کنم که اون ور رو درست کنم با یه مشاور هم در ارتباط هستم که کمکم کنه

پری چهارشنبه 24 دی‌ماه سال 1393 ساعت 09:09 ب.ظ

اگ میتونی کمکش کن ... به این راحتیا نیست ... من ک خودم از همه بریدم ... کسی زندگیش مث من نباشه...

خب بود اگه میشد اما نشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد