*نوروز 93

نوروز 93 هم گذشت و تموم شد و امروز اولین روزه کاره و من پشت میزم نشستم با اینکه اصلا تصمیم نداشتم که بعد از عید بیام سرکار !!!! الانم خیلی نمی دونم چرا اینجام !!؟ از سر ادب ، تعهد یا شایدم فرار از بیکاری!!! خواهری دیروز می گفت اگه فردا (یعنی امروز) نیام سرکار یه جور بی ادبیه ! یعنی خیلی بده که من بعد از ده ماه یهو و بدون اطلاع نیام ، نمی دونم شاید راست می گه اما من دوست نداشتم الان اینجا باشم...

نوروز 93 یازدهمین نوروزی که با درد گذشت ، یازدهمین نوروزی که علی رغم تلاش های من واسه بهتر شدنش باز هم خوب نبود ، هفته اول رو شیراز بودم و مشغول دید و بازدید ، از خونه خاله به خونه دایی از خونه دایی به خونه عمه از خونه ... و این خاله بازی ها اینقدر زیاد بود که متاسفانه حتی فرصت نکردم برم حافظیه و ششم فرودین طی یک تصمیم انتحاری و سریع اومدم تهران و بعد رفتم بلاد کفر!!! فکر می کردم رفتن به بلاد کفر حال و هوامو عوض می کنه باعث میشه بعد از سالها روزهای آخر عید رو خوش بگذرونم اما زهی خیال باطل! انگار واسه من هر جا که برم آسمون همین رنگه...از اول سفر به بلاد کفر بگم که خانمهای محترم ایرانی از توی هواپیما روی باند فرودگاه امام خمینی شروع به کندن لباسهاشون کردند و تن امام راحل رو توی گور لرزوندن و منو ناخودآگاه شرمنده کردند ؛ طول پرواز هم که به دلیل مهارت آقای کاپیتان تمام وسایل مهیج پارک ارم برامون شبیه سازی شد . حالا بماند که به خاطر ایرانی بودنمون توی یه فرودگاه نظامی بدون امکانات فرود اومدیم و باز این موضوع باعث عصبانی شدنم و پشیمون شدنم از اومدن به این سفر شد چرا که حس کردم جدا کردن پروازهای ما از بقیه ملیت ها کاری توهین آمیزه اما موقع رسیدن به هتل متوجه شدم از ماست که بر ماست و ماها خودمون باعث می شیم که بهمون توهین بشه . وقتی رسیدیم هتل همزمان با رسیدن اتوبوس ما یه آمبولانس و چند ماشین پلیس رسید لابی هتل پر بود از آدم ، سر و صدا و داد و بیداد که بعد از گذشت چند دقیقه صدای گلوله هم اضافه شد و من باز بیشتر قبل و اینبار به خاطر ترس و احساس عدم امنیت ، پر از پشیمونی شدم . آقای ایرانی مست که زور تو بازوهاش قلنبه شده بوده واسه اعتراض میره دفتر مدیر هتل تا از سرویس دهی ضعیف پرسنل هتل شکایت کنه ، وقتی پاش می رسه به دفتر مدیر هتل و میز و دم و دستگاه رو می بینه یهو یادش به فیلم های اکشن سینما می افته و هوس می کنه زور بازوهاشو امتحان کنه و قدرت نمایی کنه میز و با تمام وسایل بر می گردونه و حمله می کنه به مدیر که از قضا یه خانم بوده ، با این کارش نگهبانها و بادیگاردهای خانم مدیر میریزن سرشو تمام عقده هاشونو از عربده کشی و دعواهای هر شبه ایرانی ها توی این هتل سرش خالی می کنن و هفت و هشت نفری تا می خورده میزننش . شش هفت شبی که اونجا بودم جدای از اینکه مریض بودم و حال نداشتم ترجیح دادم ده شب به بعد از اتاقم بیرون نیام چون اعصاب دیدن زن و مردهای نیمه برهنه مست که توی هم می لولن ، عربده می کشن ، لیوان می شکنن و دعوا می کنن رو نداشتم . خلاصه که عید امسال جدای از درد ، بغض ، غم و یادآوری خاطره عزیزی که یازده ساله که دیگه نیست پر از شرم هم شدم ، شرم دیدن زنهایی که با وجود سرما هم حاضر نمی شدن کمی پوشیده تر باشن ، شرم دیدن مردهایی که مست می کردن ، عربده می کشیدن ، شرم دیدن آدمهایی که وقت صبحانه ، ناهار و شام انگار از قحطی اومده باشن ، حمله می کردن به غذا و فراموش می کردن مثل کاه از خودت نیست کاهدون که خودته !

نوروز امسال هم گذشت با درد ، با بغض ، با غم ، با شرم...و من تازه فهمیدم همه جا آسمون همین رنگه و واسه و خوشحالی نیازی نیست ادای مرفهین بی درد رو در بیارم...

نظرات 2 + ارسال نظر
عاصی شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 12:02 ب.ظ http://asysepid.blogsky.com

چقدرررررررررررر اون حس بدی که توی هتل داشتی رو درک میکنم

واقعا حس بدی بود ، امیدوارم دیگه تجربه ش نکنم

مهدی دوشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 09:46 ب.ظ http://catharsis.blogsky.com/

پستی گذاشتی که راه شوخی رو به خواننده ببنده تا حتی یه زیارت قبول هم نگیم .
آسمون که یه رنگه هیچ آدمها هم همه یه جور هستند با یه تفاوت که ما توی این چندسال عقده یی هم شدیم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد