*زخم زبون

شونزده روز گذشت و ما هر روز نا امیدتر از دیروز شدیم ، دوستامون دشمنایی شدن که با خنجر زهرآلود پشتمون کمین کرده بودند ، فامیل هم که سنگ تموم گذاشتن اولش نقاب مهربونی زدند و با اشک و همدردی نزدیک شدند بعدش که سر از همه چی در آوردند با حرفهاشون زخمی مون کردند و انگشتهاشون رو فرو کردند تو چشمهامون .


نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی جمعه 16 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:53 ب.ظ http://catharsis.blogsky.com/

متاسفانه عموما همین طور بوده .
امیدوارم مشکلتون هرچه زودتر حل شه .
ولی دوست خوب حافظ میفرماید :
به صفای دل رندان و صبوحی زدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشاید

دیگه تو این مدت اینقدر خدا خدا کردم که فکر کنم اونم از صدام خسته شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد