*عصبانیت

بعد از یه سفر ده روزه به بلاد کفر امروز برگشتم سرکار ، تا قبل از اینکه برم سفر کارم رو دوست داشتم اما اتفاقاتی روز آخر افتاد که باعث شد الان به زور پشت میزم نشسته باشم و اخم هام بدجوری گره خورده باشه ، تا دیروز تصمیم داشتم که دیگه برنگردم و چشمم به اینجا نیوفته حتی قید تسویه حساب با شرکت رو بزنم اما دقیقا نمیدونم چی شد که الان اینجام؟!؟ نمیدونم بودنم نشان دهنده ضعفه یا قدرت ؟!؟ نمیدونم به خاطر خودمه که اینجام یا به خاطر حرف اطرفیانه که فکر نکنن سفر تفریحی ده روزم باعث شده که کارم رو از دست بدم ؟!؟ فقط میدونم بودنم اینجا درد داره ! یه درد عمیق که ته قلبم رو آتیش میزنه . کاش میشد یاد بگیرم بگم همه حرفهایی که روی قلبم قلنبه شده ! کاش میشد یاد بگیرم تو چشم بعضی ها نگاه کنم و نفرتم رو به زبون بیارم و وقاحتشون رو تو چشمشون بزنم ! از اینکه اینجام ناراحتم ، از اینکه مجبورم واسه نشون دادن ناراحتی و جدیتم اخم کنم عصبانیم و از اینکه به خاطر خطای یکی دیگه این منم که نگاهم رو می دزدم خیلی بیشتر عصبانیم...

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 01:46 ب.ظ http://catharsis.blogsky.com

رسیدن بخیر .
توی زندگی هرچی جلو بری میبینی بیشتر تناقض حضورش رو پر رنگ میکنه .

ممنونم دوست خوبم

امین چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:31 ب.ظ

سلام شیما
برگشتت رو تبریک میگم
بلاد کفر کجاست آیا ؟
وای منم مثل توام
خیلی افراد واقعا دو رو نزدیک و دور اطرافم هستن و بودن از اول
خیلی تحمل میکنم و کردم یعنی
همه هم میدونن من بدطور ادم صبوری هستم
ولی دیگه گذشت اون زمون روم توی روشون باز شد و تقصیر خودشون هم بودش میدونی
ولی تمام نفرت و اون چیزی که لیاقتشون بود رو بهشون گفتم بد شد کار به دعوا کشید
مخصوصا برادر عوضیم و زنش هرزه اش و
خیلی کسای دیگه مثل خاله هام و دخترخاله ها و زن دایی ها و اینا هستن میدونم نوبت اونام میشه یه روزی
خخخخ
توام میدونم هر که باشی فرق نمیکنه تو باشی یا من
همه جا یه عده ادم هستن که با رفتار و حرفاشون باعث بهم ریختن افکار و اعصاب ادم بشن
همیشه یه ادمهایی هستن همه جا از انسانیت و منظقی بودن ما سواستفاده میکنن و تا دعوا راه نندازی درست نمیشه
نه که درست میشه ها نع ولی هر چی سکوت کنی و سیاست سکوت اختیار کنی پر رو تر میشن
من خودمم موندم با اینطور ادما
سعی کن باهاشون برخورد نداشته باشی
این کار باید از اول و لحظه ورودت انجام بشه
تا بعدا دیگه حتی باهاشون مجبور نشی یک کلمه حرف بزنی و سلامم بکنی اونم زورکی
منم خیلی تحمل کردم ولی دیگه تحملمو تموم کردن
دیگه به جایی رسید که دیگه گفتم باید تموم بشه همه این مسخره بازیاشون
اوووووف چقد نوشتم
اصلا چی گفتم
خودمم نفهمیدم
بدتر گیجت کردم شیما
منو میشناسی اصلا
هنوز یادت هست منو

ممنونم بابت نظرت و حضورت
وبلاگ داشتید شما؟؟!
نمیدونم دقیقا!!!شاید اسم وبلاگت بود به امید چتر فردایت خیس بارانم؟؟!
صبوری خوبه اما نه همیشه
اما نفرت خوب نیست
قلب آدم رو سیاه میکنه
من متاسف میشم وقتی دچار نفرت میشم!!!
البته همیشه بعد از یه مدتی میگذرم و میبخشم
نفرت اگه موندنی بشه به مرور تبدیل میشه به کینه
کینه هم سیاهه
تو هم بگذر و ببخش
مخصوصا کسایی که همخونت هستن

امین جمعه 18 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:10 ب.ظ

سلام شیمای عزیز
اووووووم
هم خون من اگه از اول اول به عوضی بود و با بی نانجیب هرزه وصلت کرد دیگه هم خون من نیست و نخواهد بود
بقیه فامیلم همینطور
کاریشون ندارم من اونان که با کار من کار دارن
و گرنه بحث کردن دربارشون و فکر کردن در مورد کاراشون که جز ناراحتی و اعصاب خوردی سودی نداره
بگم کیم
امین هستم اون موقع که سرباز بودم وبمو لینک کرده بودی , وب خودمو توی گوگل سرچ کردم با اسم یه نفر بعدش دیدم توی لینکهای تو هستم ازت پرسیدم من شما رو میشناسم و اینا
گفتی که اون موقع که لینکت کرده بودم تو سرباز بودی
این چیزا بعد از این بود که خدمتو تموم کرده بودم
مال 2 سال پیشه
شناختی حالا
الانم از توی لینکات همون یه نفر هست وبم

بله شناختم
ممنون از حضورت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد