*برای او ، برای خودم ...

دیروز عصر تلفن می زند ، می گوید : " می تونم در خدمتتون باشم ؟ " آنقدر خوشحال می شوم که جنگ درونیم را فراموش می کنم . خیلی زود حاضر می شوم و خودم را می رسانم به کافه محبوبمان ، نشسته آن گوشه ، سرش را فرو کرده توی تبلتش و مشغول است ، کتابی روی میز است که مثل تلفن گویای محل کارش تفاوتهایمان را به رخ می کشد ،  چند لحظه می ایستم و نگاهش می کنم ، ترس فرداها پشتم را می لرزاند اما لبخند می زنم . او هم با دیدنم لبخند می زند . توی صحبت هایمان اسم محل کارش را با ژست خاصی می گویم و اشاره می کنم که تا امروز نمی دانستم دقیقا کجا کار می کند و او هم اشاره می کند که تلفن هایشان شنود دارد حرفهایشان شنود می شود ، کارهایشان زیر دوربین های مدار بسته اسکن می شود ، اظهار خستگی می کند ، اظهار بدشانسی و اینکه هر جا که می رود همینطور است ، هر جا که می رود شنود دارد ، دروبین های مدار بسته و حراستهای گیردار . دلم می گیرد ، برای او ، برای خودم ، برای خستگی هایش ، برای ترس هایم ...

نظرات 4 + ارسال نظر
مگهان سه‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 04:33 ب.ظ

بوی یک رابطه میاد ...
بوی حس های خوب ... آخ

حس های خوب با تفاوتهای بسیار ، با ترس و دلهره

امین سه‌شنبه 25 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 04:43 ب.ظ http://over.blogsky.com

سلام شیمای عزیز
خوبی
واقعا فکرشو نمیکردم توام یه دونه او داشته باشی ها
آخی عجب شرایط کاریه سختیه پس هاا
شنود , مداربسته و ...

mika چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 02:40 ب.ظ

سلام شیما جان
به به بسلامتی و میمنت جای ما فضولا سر اون میز خالی بوده

بله جای شما هم خالی بود

الهام پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 02:53 ب.ظ http://elham7709.blogsky.com

به نظرم باید تا جایی که میشه ادامه داد، گاهی حس این تفاوتهاست که باعث میشه دست از خوشی های امروز برداریم و شاید تا آخر عمر حسرت حتی یک روز از ته دل خندیدن رو بخوریم.
نترس، خوش باش. فردا اگر اومدنی باشه حتما با اتفاق های خوب میاد اگرم نخواد هرگز نمیاد..،

ممنونم از حضورت ، دلم گرم شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد