*همراهی !!!

*این بلاگ اسکای جدید را اصلا دوست ندارم! حالا چرا نمی دانم ٬ فقط حس خوبی ندارم ... 

 

*فردا چند تا از دوست هایم را دعوت کردم خانه مان ٬ به بابا هم گفتم شب دیرتر بیاید خانه ٬ اعتراضی نکرد ٬ شاید پیش خودش فکر کرده مهمانی حال و هوایم را عوض می کند. خودم هم همین فکر را کردم ولی حالا پشیمانم ٬ حوصله مهمان ٬ آشپزی و پذیرایی ندارم. نشستن گوشه تختم و الکی ور رفتن با گوشیم را ترجیح می دهم.  

دیشب گفت که برای خریدهای مهمانی همراهیم می کند ، این حس همراهی برای یک لحظه دلم را گرم کرد اما زود خاموش شد ، اینقدر که توی چند وقت گذشته همراهم نبوده و شاید تازه دیشب فهمیدم که این همراه نبودنش چقدر عذابم داده... 

دیشب قبل از اعلام همراهیش برای امروز ، نبودن این روزهایش را به طعنه و کنایه به رویش آوردم ، گفتم برای خودش یک منشی بگیرید تا برای دیدنش از قبل بتوانیم وقت ملاقات بگیریم ! طبق معمول خانه همان دوستش بود که خوشم نمی آید ، در جوابم گفت اینجا که نمی شود بعداً جوابت را خواهم داد. چه جوابی دارد؟؟! مگر دروغ می گویم؟؟! مگر نه اینکه مدتهاست آخر هفته ها ، تعطیلات و غیر تعطیلات برنامه های جور واجور دارد ؟! مگر نه اینکه دو شب پیش بعد از یکماه که کلاً به بهانه ماه رمضان نبوده گفت دو روز عید هم وقتم کاملاً پر است و جای خالی ندارد‌!!!! 

خیلی خسته ام ... لبریز شدنم نزدیک است ...

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 03:44 ب.ظ http://catharsis.blogsky.com

مهمونی و دورهمی هم خوبه . خوش بگذره شیما

ممنون
خوش گذشت ، جای شما خالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد