*دوران عاشقی !!!

پنجشنبه رفتیم سینما ، دوران عاشقی ! فیلم خوبی بود که حالم را بد کرد ، تا آخر شب نای حرف زدن نداشتم اینقدر که همزاد پنداری کردم با بیتا و فکر کردم که اگر من جای میترا بودم چه می کردم؟!  اما او حرف زد ، وقتی حرف می زد یک صدایی درونم فریاد می زد که : "ازت متنفرم!" قسمتی از این حس تنفر متاثر از فیلم بود و قسمت دیگرش به خاطر حرف هایش بود ، می گفت :‌"تمام طول هفته کار می کنم و دلم می خواهد گاهی آخر هفته ها بتوانم با دوستانم بگذارم. " 

صدای درونم باز هم فریاد می زند : "ازت متنفرم!" اما می گذارم به حرفهایش ادامه بدهد ، با ظاهری خونسرد نگاهش می کنم ، چای می نوشم ، گوش می دهم به حرف هایش و در جواب تمام غرغرهایش می گویم : "خودت یادم دادی که آخر هفته ها وقتمان برای هم باشد!" شانه هایم بالا را می اندازم و با لبخند کم رمقی ادامه می دهم :‌ "حالا هم زود یاد می گیرم که اینطور نباشد!" باز هم حرف می زند و من باز هم با ظاهری خونسرد نگاهش می کنم ، چای می نوشم ، گوش می دهم به حرف هایش و باز صدای درونم فریاد می زند : "ازت متنفرم!" ...  

چند ساعت بعد حالم بهتر شد و صدای درونم آرام گرفت و فردایش او خیلی عوض شد ، شد آدم دو سال پیش ، همان آدمی که یادم داده بود برای آخر هفته ام هیچ برنامه ای جز او نداشته باشم ؛ شد مرد مهربان و وظیفه شناس من! دلیلش را نمی دانم ، شاید گفتن حرفهایی که توی دلش قلنبه شده بود آرامش کرد ، شاید هم سکوتم و آرامش ظاهریم متحولش کرد. متحول شدنش خوب است اما زندگی یادم داده هیچ چیز این دنیا همیشگی نیست ، یاد گرفته ام که از روزهای خوش لذت ببرم و برای روزهای ناخوشی کمتر غصه بخورم ...  

  

بعداً نوشت: 

 

 

دیشب بهش می گم : " شیرین تو اینستاگرام فالو کرده منو ، منم قبول نکردم درخواستش رو !"  

با تعجب می گه : "‌چرا؟؟!" 

می گم :‌ " چون با هم عکس داریم اونجا ، نمی دونه که با همیم!" 

می گه :‌ " در خواستش رو قبول کن ، بالاخره که چی؟ پرسید بگو آشتی کردیم." 

 

دیشب درخواست فالو شیرین رو قبول کردم اما این بالاخره که چی؟ یه خورده ذهنمو درگیر کرده...

                                                    

نظرات 3 + ارسال نظر
مهدی شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:40 ق.ظ http://catharsis.blogsky.com

mahee شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:37 ب.ظ http://gahnegar.blogsky.com

من موضوع شمارو نفهمیدم..ازدواج کردی و همدیگرو دوس ندارین یا اینکه خطایی کرده؟ میتونی بیای خصوصی واسم بگی؟ یا اگه مشکلی نیست واست همین جا بگو

ازدواج نکردم و مخاطب اکثر نوشته هام آقایی هست که دو سال و اندی هست که می شناسمش ... بقیه توضیحات رو برات خصوصی فرستادم

آنا شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:24 ب.ظ http://aamiin.blogsky.com/

خوب چرا باید از این جمله ناراحت بشی؟ مگه منظورش این بود که قرار است خیلی با هم باشید؟

کدوم جمله؟؟! همون که دلش می خواد آخر هفته ها با دوستاش بره بیرون؟؟!
دو سال پیش همین موقع ها بود ، تازه با هم آشنا شده بودیم که می گفت آخر هفته ها هیچ کدوم هیچ جا برنامه نذاریم و با هم باشیم ، خودش یادم داد آخر هفته وقتم رو فقط اختصاص بدم به با هم بودن ، حالا نظرش عوض شده ، منم قول دادم زود یاد بگیرم مدل جدید رو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد