ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
دیشب کلا نخوابیدم ، صبح هم زودتر از هر روز رسیدم شرکت . حالا هم تمام تنم دردم میکند انگار توی یک دعوا با شرایط نابرابر کتک خورده باشم از چند نفر. چشم هایم پف کرده و زیر چشم چپم کبود شده و مویرگهایش پاره شدند اینقدر که به خودم فشار آوردم و سرم را فرو کردم توی بالشتم که صدای هق هق هایم بیرون نرود. تب دارم هنوز ، با اینکه قبل از مثلاً خواب نیم ساعتی زیر دوش سرد ایستادم تا شاید پایین بیاد حرارتِ سر و بدنم. صبح که می آمدم سرکار زانوهایم رمق نداشت ، صدای احمق درونم بلند می خندید از این بی رمقی و می گفت : "دیدی محکم نیستید؟ داری می بینی که چطور ناتوان شدند؟بهتر نیست ژست ایستادگیت را بگذاری کنار؟ ..." هنوز دارد حرف می زند ، هنوز دارد می خندد و من آنقدر خسته ام که سکوت کرده ام! دلم خواب می خواهد ، یک خوابِ بدون خواب! یک خواب عمیق و بی دغدغه ، یک خواب به دور از جنگ با خودم و با او ...
شیما پوستت کنده میشه تا این مرحله بگذرونی ولی پوست جدیدت خیلی خوبه
نمیدونم منظورم رو تونستم برسونم یا نه ؟
امیدوارم
سلام ...
دلنوشته بدی نبود