*عنوان به ذهنم نمی رسد

مدیر اگر مدیر باشد برای اثبات خودش و دفاع از سمتش داد نمی زد ، فریاد نمی کشد و بی ادبانه دستوری صحبت نمیکند.

مدیرمان چند روزیست معلوم نیست از کجای دنیا دلش پر است که برخوردش از همیشه مزخرف تر است...

سرم درد می کند .

معده ام بدجوری می سوزد...


نظرات 9 + ارسال نظر
Sara دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 10:08 ق.ظ http://Www.motevalede-december.blogsky.com

اگه تا حالا خوب بوده احتمالا الان مشکلی براش پیش اومده

تا حالا خوب که نبوده اما چند روزِ که دیگه خیلی حالش بدِ

نیما دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 10:22 ق.ظ http://sunray.blogsky.com

یک درصد فرض میکنیم مدیرتون آدرس وبلاگتو داره پس بهتره کامنتمو تایید نکنی!

اگه زرنگ باشی
اگه از هوشت یکم استفاده کنی
اگه حساس بودن رو بذاری کنار
متوجه میشی که این مدیر ارزشش از جوراب هم کمتره اونقدر بی ارزش که حتی آدم نباید یک لحظه خودشو بخاطرش ناراحت کنه
وقتی یه سگی که قلادش بستس فقط پارس میکنه باید از دستش ناراحت بشی؟ باید سرت درد بگیره؟ یا هرچی دیگه؟
دایورتش کن عوضی رو
و مطمئن باش دست بالا دست زیاده یکی همچین بذاره تو کاسش که اجدادش یکی یکی بیاد جلو چشاش

همیشه در این بداخلاق نیست
فکر کنم یکی گذاشته تو کاسه ش
همسایه هم که شدیم
راستی پسر واحد بالایی هستی یا واحد پایینی؟؟

پیک دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 11:37 ق.ظ

آخر شب ها دو تا سه تا زیتون بخور یا صبح ناشتا.برای معده.خوب میشی

ممنون از راهنماییت

نیما دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 01:14 ب.ظ http://sunray.blogsky.com

یه چیز جالب کشف کردم مدیرتون ازین مدیر برعکساس مدیر رو بر عکس کن!
هنوز باورم نمیشه همسایه درومدیم با هم، یه ضرب المثل هست که میگه کوه به کوه نمیرسه ولی نیما به شیما میرسه راستش من تو اتاق زیر شیروونی زندگی میکنم اسم واقعیمم نیمدرلا بر وزن سیندرلاس


اااا پس تو همون پسره هستی که زیر شیرونیِ؟همون که خیلی خجالتیِ و هیچ وقت سرش رو بالا نمیاره؟ قبلاً عینک ته استکانی می زد اما بعداً لیزیک کرد؟
آقا وقتی تو پله ها با اختر ملوک برخورد می کنی جای اینکه خجالت بکشی یه سلام علیکی کن
نترس وزنم یه کم زیادِ ، همش 132 کیلو!!! دلم اما مثل دل گنجیشک کوچیکه

نیما دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 01:49 ب.ظ http://sunray.blogsky.com

خوده خودشم. چــــــــــــــــــی خجالتی ام؟ عینک ته استکانی؟ لیزیک؟ نکنه با شوهر عمّم هم همسایه اید؟
اخترملوک تخت روان داره میشینه رو تخت روان از پله ها میبرنش پایین جدی اگه وزنت 132 کیلو بود انقدر میبردمت کوه تا وزنت بشه 32 کیلو

مگه شوهر عمت هم تو آپارتمانِ خودمونه؟؟!
حالا 132 نیستم فوقش 30 کیلو کمترم دیگه
تازه اگه بشه 30 کیلو از خوشحالی غش می کنم (الان 26.5 کمترم)

نیما دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 03:03 ب.ظ http://sunray.blogsky.com

نه نیست آخه مشخصاتی که میدی بیشتر به مشخصات 2 نفر میخوره یکیش شوهر عمّمه اون یکیش شِلمان تو کارتون بامزی قویترین خرس دنیا

از بس شکمویی، کم کردن وزن مثل آب خوردنه:
1-کوهنوردی
2-آروم غذا خوردن
3-نخوردن ترشی با غذا و شیرینی جات بعد از غذا
4-چای سبز
5-در صورت نیاز مصرف منیزیوم برای تحریک متابولیسم

نکات موثر:
1-خواب شبونه‌ کمتر از 7 ساعت باعث به هم ریختن هورمونای کنترل وزن میشه. اگه کمبود خواب داشته باشی بدن نمیتونه به خوبی گلوسیدها رو تجزیه کنه و در این صورت احتمال ابتلا به چاقی بالا می‌ ره.
2-صبحانه‌ حاوی پروتئین و مواد چربی مانند تخم مرغ یا ماست

البته اینم بگما اضافه وزن تو خانوما یه خوبیه بزرگ داره سن رو تا 10 سال کمتر نشون میده

اضافه وزن که سن رو بیشتر نشون می ده
اصلا هم شکمو نیستم ، خودت شکمویی
فلز منیزیوم بخرم بخورم؟
روزی چند بار چند شاخه بخورم؟
بعد اگه اضافه وزن در حد 6-7 کیلو باشه جواب میده؟

نیما دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 05:10 ب.ظ http://sunray.blogsky.com

که اینطور منو سره کار میذارین
http://s6.picofile.com/file/8215471392/neshiman1.gif


من کجا سرکارت گذاشتم؟
بعدشم جواب سوالهام رو ندادی

سیما دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 05:24 ب.ظ http://mehmanesarzade.blogsky.com/

به نظرم برای نویسنده وبلاگ، مهمتر و سخت تر از انتخاب موضوع و نوشته، در ابتدا عنوان هستش، من که خودم اگه مثلا 20 مین وقت بذارم برای انتخاب موضوع و جورکردن نوشته و تایپ و اینا، یک ساعت طول می کشه یه عنوان براش پیدا کنم
برای یک خواننده وبلاگ هم سخت ترین کار اینه که اولین نفری باشه که کامنت بذاره، واسه همین اول می ذارم تا بقیه نظر بدن بعد کامنت بذارم
چون اصولا خنگم و تاخیر دارم، نظرات دیگران کمکم می کنه تا واقعا منظور متن رو بفهمم و خدای ناکرده سوتی ندم
برای مدیرتون هم نمی دونم چی بگم، انشاءالله تا الان دیگه حالش خوب شده باشه

عزیزم منم بعضی وقتها واقعاً سخته برام کامنت اول را بذارم
صبح منم ده دقیقه ای واسه عنوان فکر کردم و آخرش هم هیچی به ذهنم نرسید و البته چون عصبانی بودم خب شرایط سختتر شده بود
عصر یه کم حالش بهتر شده بود ، صبح قاطیِ قاطی بود

نیما دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 05:29 ب.ظ http://sunray.blogsky.com



http://s3.picofile.com/file/8215471426/neshiman2.gif

خوبی؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد