*گناه ،گاهی تلفیق ترس و لذت!!!!!!!!!

دیشب تمام تلاشم برای آرام بودن و خوابیدن بی نتیجه ماند ،

وقتی هم که خوابم برد ، خواب راحتی نبود. توی خواب جای عجیبی بودم که خیلی هم زیبا بود ، یک سری کوه شنی بود که توی دره هایش پر از آب زلال بود که  با وجود عمیق بودن ته ش پیدا بود. اگر تکان می خوردم احتمال افتادنم توی آب زیاد بود ، اگر می نشستم هم بالاخره می افتادم ،شن های  زیر پایم به مرور خالی می شد و می افتادم ، توی خواب می دانستم که دریاچه ی زیر پایم خیلی سرد است ، اما نگرانیم از سردیش نبود. چون شنا بلد نیستم می دانستم غرق می شوم.به نظرم یکی از وحشتناک ترین و فجیع ترین حالت های مردن خفگی توی آب است. هنوز نیفتاده بودم توی آب اما از ترس نفسم بند آمده بود تا اینکه اگر اشتباه نکنم دایی جانم آمد و نجاتم داد از معرکه اما خطر کاملاً رفع نشد ، روی یک لبه باریکِ شیب دارِ شنی راه می رفتیم. هم خیلی ترسیده بودم هم  دیدن آن همه زیبایی لذت داشت. حسم شبیه لحظه ارتکاب به گناه بود با این تفاوت که ترسش بیشتراز لذتش بود. گرچه سالهاست که مفهوم گناه توی ذهنم عوض شده. به نظرم آدمها فقط زمانی مرتکب گناه می شوند که حق یک آدم دیگر را ضایع کنند یا در حقش ظلم کنند و در اکثر موارد ظلم کردن و ضایع کردن حق دیگری لذتی ندارد برایم. گفتم اکثر موارد ، چون چند وقتی ست که ذهنم درگیر مسئله ای شده که هم بسیار لذت بخش است ، هم گناه است. 

شاید خواب دیشبم یک جوری به افکار چند وقت اخیرم مربوط شود. اگر بنشینم و به فکرهایم ادامه دهم ، بالاخره دیر یا زود درونش غرق می شوم ، توی خوابم هم اگر می نشستم بالاخره زیر پایم خالی می شد و می افتادم اما بلند شدم با وجود تمام ترس هایم! دایی جانم کمکم کرد توی خواب اما مطمئنم اگر او هم نمی آمد و کمکم نمی کرد من رفتن و احتمالاً غرق شدن را به نشستن و دیرتر غرق شدن ترجیح می دادم با اینکه خیلی ترسو هستم ، با اینکه به نظرم  غرق شدن و خفگی یکی از فجیع ترین مرگ های دنیاست.

از کجا به کجا رسیدم!!!

آمده بودم بنویسم که خوب نخوابیدم ، خسته ام و خوابم می آید که شد این !

وقتی شروع به نوشتن کردم اصلاً فکرش را نمی کردم که اینها را بنویسم و طی نوشتن شان به این نتایج برسم!

پس نوشتن خوب است ، به آدم کمک می کند زندگی و اتفاقاتش را و حتی خواب ها و کابوس هایش را بهتر تحلیل کند...

نظرات 4 + ارسال نظر
Sara دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 03:25 ب.ظ http://www.motevalede-december.blogsky.com

عزیزممم.انگار دیشب هیچکس خواب راحت نداشته:( شیمایی تو دیروز ناراحت بودی فک میکنم این کابوس بخاطر ناآروم بودن این چند روزته.ووییی بعد از اتیش گرفتن غرق شدن تو اب وحشتناکترین روش مردنه:((

وااااای راست می گی آتیش گرفتن بدتره

پیک دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 09:22 ب.ظ http://eshtebahinevis.blogfa.com

چه جالب!به دنیا پر رمز و راز خواب خوش اومدین :))
چه قدر عمیق بوده که یادتون مونده!البته خواب ها توی یک دقیقه اولی که بیدار میشیم بخاطر نوری که به چشممون میرسه میپرن!
تحلیلش از خود خوابه جالب تر بود :)))

واقعیت خودمم فکر نمی کردم تحلیل کنم و به اینجا برسم

الهام دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 09:58 ب.ظ http://Www.divaretanhai.blogsky.com

نوشتن خوبه، خیلی خوب...
شاید مثل یه دوست صمیمی که حرفات وقتی باهاشی سبک میشی، یه دوست که قضاوتت نمیکنه اما حرفاتو با مهربونی روی کاغذ میاره.

واقعاً نمی دونم اونایی که نمی نویسن چطور زندگی می کنند؟؟!

سیما سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 02:38 ب.ظ http://mehmanesarzade.blogsky.com/

چه خوبه که میگی خوابت ممکنه به خاطر افکار این چند روزت باشه
آدم های اطراف وقتی یه خوابی می بینن انگار وحی بهشون نازل شده و فکر می کنن خوابشون یه جور پیشگویی آینده است، اوضاع وقتی فاجعه می شه که تو خوابشون بقیه هم حضور داشته باشن
آرزو می کنم افکار این روزهات تهی باشه از ترس و ناامیدی، در نتیجه خواب های قشنگتر ببینی و یه دل سیر بخوابی
به نوشته تراپی هم ادامه بده

به نظرم چیزهایی که تو خواب می بینیم حاصل چیزهایی که خودآگاه و ناخودآگاه بهشون فکر می کنیم. نه وحیِ ، نه پیشگویی. یه وقتایی هم شاید یه نشونه باشه واسه توجه به چیزایی که ازسون غافل شدیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد